تو
و این میهمانان پرشور
که به نقابی از جنس دوستت دارم آراسته اند...
تشنه ام
و طعم شور اینهمه عشق، اینهمه رنگ
لبهای خشکم را جز آزاری نیست
تو غرق این بوسه باران نقش و صورتک و تصویر
از لحظه های خالی ام
چون وزشی کوتاه می گذری ....
هوا گرم است و
این عطش بی پایان
و آب و خنکا
دور دور دور
و این دستها که زجر جستجو را
بارها به تکرار دوره کرده است...
خالی خالی
هنوز هم
و رویاهای شبانه ام
که نم باران تو را بر پیشانی دارد
خیس خیس
آفتاب می دمد
و این طلیعه
که بشارتی روشنش نمی کند
و مرا از تماشایی ترین تصویر های هستی
به تاریک روشن روز
مهمان می کند.........
در خواب دیده ام
تورا
بارها
که می آیی
و این آمدنت
و این انتظار آمدنت
خیال
وهم
بی پایان بی پایان
و تو
هنوز مهمان
هر شب، هر روز، هر ساعت، هر لحظه
و این توهم
بی آنکه رنگ واقعیت پذیرد
تنها سرخوشی ساعتهای من شده است
و تو که
نمی آیی
نمی آیی
نمی آیی
از: ندا.م
- ۸۵/۱۱/۰۸