سفر همسرایی
در ژرف ترین گوشه های این دل باران زده، خشک و تهی
باغ بر می خیزد
و درختان به تماشایت صف آرایی می کنند
نیستی
و من در تمام لحظه های مکرر بی تو
با تو بودن را در بستر رویاهای شبانه ام تورق می کنم
خسته ام
خسته ام
خسته ام
و هربار آوای شکوهمند چشمانت
در این هیاهوی بی سکوت
به زندگی می کشاندم
و این امید عبث
که در بستر لاله و اقاقی
به ضیافت بوسه بنشینیم
مرا در آغوش بگیر
من لبالب از شهوت تو سرریزم
من تا ژرفنای وجود بوسه های تو را
در شبهای بی تو
تجربه کرده ام
مرا ببوس
که این وهن مبتذل را به یکباره بشکنم
مرا ببوس
تا بلندترین قله های هوس را
به باران نجیب ترین هماغوشی های عاشقانه بیارایم
این من
این زن
که دیری ست
با شعر و شور و لبخند
غریبه است....
مرا میهمان ان لحظه های دلپذیر کن
تا جاودانگی را قدم بزنیم
کوله بار خستگی هایت
با من
گریه های بی اشک
بغضهای بی فریاد
دردهای بی صدایت را
با من قسمت کن
تا تاج ترانه و شوریدگی
بر سر نهم
و
سفر بی تردید همسرایی را آغاز کنم......
از: ندا. م
- ۸۵/۱۱/۰۸
تبریک خانم بخاطر اینهمه احساسات زیبا و بی نظیر