الفبا

الفبا

این چشمهای خیره سر

سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۹:۵۸ ق.ظ

می گذرند

این لحظه های پر تردید آغشته به تیک تاک انتظار

و نمی رسی!

ومن در هوایی آلوده به بازدم این مترسکان مکرر

کشتار دم می کنم

و تو که بازهم نمی رسی

 

مرگ

مرگ

مرگ

دیری است که سایه موهومش کابوسهای بیداری ام را سنگین کرده است

و بختک وار بدنم را زیر شکنجه های کشنده اش له می کند

وبازهم این قلب بی شرم در ضیافت پر رنج دنیا

مسابقه دم زنی می دهد و از تمام لاشه های متعفن دور و بر سبقت می گیرد ....

و این افتخار پیروزی ....

کاذب

تلخ

دروغ

 

و تو... که نمی رسی

 

آه!

این چشمها چقدر سنگین شده اند

چقدر دلم می تپد برای خوابیدن

یک خوابیدن آرام به طول فردا

فرداهایی که نمی رسند

رویا می خواهم

رویایی به طول تمام خوابها

رویای تمام چیزهایی که ندیدیم

رویای تو

تو که نیامدی

و در امتداد نیامدنت صدایی بود که لحظه های مرا در حراج تاریکی فروخت

به بهای زندگی دختری که همیشه می خندید

و تو نمی دانستی شاید

که ته ته نیامدنت عجوزه ای بخت دختران جوان را می بندد

و آنسوترک پیرمردی باور می خرد و عفونت گربه می فروشد

 

و من تمام راه ها را رفتم

دنیای  شیرین جوانی ام را از نجاست تمام باید ها و نباید های بزرگسالان عفونت پیشه

به ادرار تمام کودکان دنیا پاک کردم

و تو که نیامدی

نیامدی

نیامدی

تا در سایه نگاه خیره ام بلرزی

 

چشمهایم

آن روزها که سیاهی اش، سیاه نشده بود

دل تمام پسرهای کوچه مان را می لرزاند

 

این چشمهای خیره سر

گود

کور

                                            از: ندا. م

  • ندا میری

نظرات (۵)

  • مهدی پورامین
  • سلام بر چشمان خسته ات....
    من نمیدانم توقع شما از دوستانی که در مورد شعر هایت نظر میدهند چیست؟؟ ولی فکر میکنم هر فردی دوست دارد نظر اطرفیانش رو که احتمالا دارای طرز تفکرهای متفاوتی اند در مورد کارهاش(هر اثر هنری) بداند.ولو اینکه آنها از دانش وتجربیات کمتری تو آن زمینه برخوردار باشند.من توی حوزه ادبیات(شعر ونثر) در نهایت میتوانم مستمع و مخاطب خوبی باشم.ولی اگر مطلبی به ذهن ناقصم برسد باهات درمیان میذارم.شاید بنظرت سطحی و اشتباه باشه ولی بلاخره نظر یک مخاطب توست...
    قبلا هم گفته بودم که شعرات حقیقتا از در سطح بالایی قرار دارند.من نه الکی تعریف میکنم ونه اگر چیزی بنظرم ضعیف بیاد ازش میگذرم.(بازهم تاکید میکنم فقط به عنوان مخاطب!!)
    شعر قبلی اینقدر با احساس و از سر عشق بود که اصلا نمی تونم یک کلمه اش را از شعرت حذف کنم.انگار تمامی واژه ها به هم زنجیر شدند تا عمق اندوه و سیر عشق تو رو به همراه مرشدت به دنیای باقی ببرند.حقیقتا مسحور کننده است.واژگان وتعابیری که به کار گرفتی ناخودآگاه خواننده را یاد شاملو و اصالت بیانش می اندازد.واین تلمیحی است ستودنی...
  • مهدی پورامین
  • اما در مورد این شعر (این چشمان خیره سر).از جنس دیگری است.گویی واگویه ایست شخصی در وادی بی پایان انتظار، که در عین حال جهانیان و هنجارهای عادی شان را به استهزا میگیرد.و اوج آن تضاد و ساختارشکنی است که با "باید ونباید بزرگسالان-عفونت" و نجاستی که با ادرار کودکان پاک میشود؛صورت میگیرد.
    هر چند تعابیر "تیک تاک انتظار" و"مترسک های مکرر" و"کابوس های بیداری" تکراری بنظر میرسند،اما آنقدر بجا و درست در ساختار شعر نشسته اند که خواننده را پس نمیزند.این ویژگی (تکرار-هم نهشتی) در مورد بند سوم شعرت نیز صادق است.یعنی با آنکه ما کلمات : دختر-جوان –عجوزه-بخت –و... نظایر این زیاد شنیده ایم اما تو به آنها چیدمان جیدیدی داده ای .هر چند معنایی که در کل از آن استنباط میشود بازهم تکراری است،اما در به ساختار شعرت لطمه نمیزند.
    اما من با بخشی از بند های پایانی مشکل دارم.یعنی جایی که برخلاف ساحتی که شعر در آن قرار دارد و ترکیب های استعاری و نمادین طی شده ناگهان بشکل دفعی شکل عامیانه و محاوره ای پیدا میکند.مثلا در همان بند "دختر-عجوزه" ترکیب "ته ته نیامدنت" نچسب و قلابی بنظر میرسد.اگر تو شعرت را با ساختاری ساده وعامیانه(صمیمانه) روایت میکردی واژه "ته ته" کاملا بجا و دلنشین بود اما در ساحت و روایت پرآرایه فعلی،توی ذوق میزند.
    همین مشکل را با مصرع "دل تمام پسرهای کوچه مان را می لرزاند" دارم.این مصرع نیز از جنس سایر بندهایت نیست.آنجا اگر از "دختر-عجوزه-بزرگ-کودک" میگفتی کاملا سوبژکتیو و استعاری بود اما آیا این حالت در "دل-پسر-کوچه" وجود دارد؟حتی این ترکیب،مصرع زیبای قبلی را تحت شعاع قرار میدهد.جایی که واژگان "چشم-سیاهی" علاوه بر معنای معمول،تداعی گر مضامین حسی و حتی کنایی هم هست.اما این ویژگی در مصرع بعدی دیده نمیشود.
    شرمندم که بازهم افاضات کردم.بازهم میگویم که تو نزدیک قله ای و من از دامنه نظاره گر. ولی اگر از این پایین قدم هایت را میشمارم از ما دلگیر مشو.از اینکه منت گذاشتی و داستانک های مبتدیانه ام را خواندی یک دنیا سپاس.کاش میتوانستم از نظرات وتجربیاتت در زمینه "نثر-عکس" بیش از این استفاده کنم.شاید روزی مکتوبات و قابهای تصاویرم را برایت ارسال کردم تا با حس سرشارت از آن زنگار بزدایی.....
    خوندنش برام خیلی سخت بود / چقدر ناامیدی ....
    سلام.دم و بازدمتان به کام است؟شعرتون رو همون روزاول خوندم ولی چون نتونستم رابطه برقرار کنم هیچی نگفتم.میدونید من هم مثل مهدی فقط مخاطب خوبی هستم که البته از یه شعر خوب حسابی سر ذوق میاد و بعضی وقتها هم کلا بیخیالش میشم.با دختری با لباس صورتی حال کردم.البته به جاب دخترش پسر بذارید و به جای صورتی ، آبی.
    نمیخواید فتوبلاگتان را آپ بفرمائید؟؟کمبود سوژه دارید ما کلی سوژه هستیم برای خودمان.
    همین.
    یاحق.
    سلام

    هنوز آن کوچه و آن پسرکان با همان گردن های باریک و پاهای لاغر
    و تبسم های معصوم دخترکی که یک شب باد او را با خود برد
    خواندنی سروده بودید
    من هم آپ کردم
    این پایان نیست
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی