الفبا

الفبا

آن چشمهای سراسر عطش

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۸۶، ۰۹:۳۵ ق.ظ

بوی تن ات می وزد

و خاکستر جان مرا به رقص وا می دارد

در کوچه های بی حوصلگی

 

لب که می گشایی

باغ بارانی اندوهم

لذت شکوفایی را مکرر می کند

و داغ بوسه های تو

بر سر انگشت تمام خوابهایم

خودنمایی می کند

 

تو را خواسته ام

به تکرار

و آمدن ات را تمهیدی نکرده ام

 

تنها

بیا

تنهای تنها

بیا

 

این بستر مهیا

حضور تورا نفس می کشد

دمادم

آن چشمهای سراسر عطش را

راز آتش اش با من

بسوزانم

بسوزانم

دیگر زمهریر انزوا را تاب ندارم.

                                    از: ندا. م

 

  • ندا میری

نظرات (۷)

  • تنهای تنهایی
  • سلام دوست ارزشمند من با پست "تشکر و قدر دانی از دوستانم " آپ کرده ام
    لذا از جنابعالی و دوستانی دعوت می کنم که با حضور گرم خودتان ونظرهای زیبایتان
    شادی امروز م را شرکت کرده و شاد وخندان باشید
    سلام دوست عزیز
    خوشحال شدم از دیدن وبلاک زیبایت
    و اینکه اهل شعر هستی
    من امشب آمدستم وام بگذارم / حسابت را کنار جام بگذارم.......
    خوشحالم رفیق از اینکه مثل گذشته دوباره شعرهایت را آپ می کنی و به کافه مرتب سر می زنی !
    یا حق
    حس عجیبی دارد این شعرت / احساس می کنم نمی فهممش درست و حسابی / اما چقدر عطش دارد این شعرت ...
  • امیر جلالی
  • سلام نداجان,با شعرت کلی عشق کردیم و می کنیم.
    لینکتو گذاشتم تو وبلاگم.
    به درخت گلابی هم یه سری بزن.
  • حامد اصغری
  • سلام ندا خانم بابا شاعر بودید ما نمی دونستیم خیلی شعر قشنگی بود .از پیشنهادات فیلمت ممنونم دست درد نکنه .سایت خوبت رو هم در سایتم لینک کردم
    لب که می گشایی/

    باغ بارانی اندوهم/

    لذت شکوفایی را مکرر می کند

    این تیکه اش رو خیلی دوست داشتم..شعر بی فاصله من رو برد به فضای شاملو..کلا زیبا بود
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی