الفبا

الفبا

و شما پناه های مدام... زن شماره سه

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۱، ۰۴:۱۶ ب.ظ

سه: لیلا / لیلا

لیلا... کاش یک باری یک کسی جرات می کرد و از چهره لیلا اینهمه غبار معصومیت را می شست. خسته شده ام بس که هر بار اسم لیلا می آید آدم ها همه اعضای صورتشان را جمع می کنند و می گویند آخی! معصوم، پذیرا، زیادی عاشق... اینها که به تنهایی افتخاری ندارند. فقط به استناد اینها چطور یک زن می تواند به خودش ببالد؟

پس یا لیلا فرا زمینی ست یا ما در درک لیلا عاجزیم... اگر لیلا فرازمینی باشد که دیگر همه وجوهش از اعتبار ساقط می شود. چطور می تواند بر قله زنان محبوب ما بنشیند؟ همچین لیلایی از زن به یک فرشته سقوط می کند. یک الهه... یک قدیسه و معصومیت هیچ قدیسه ای، پرستیدنی نیست. یک پستاندار فرا زمینی که نه حسرتی باید داشته باشد، نه اندوهی، نه وحشتی... لیلای ما اما همه اینها را دارد. به غایت هم... دست برداریم از این هاله های تقدس که سال هاست اطراف پیچیده ترین و زن ترین زن سینمای مان کشیده ایم و از او یک ابله تمام عیار ساخته ایم که صرفا یک پذیرنده است و هر چه به او می گویند، می گوید چشم و ...

نه نه نه ... لیلای من سراسر حسرت است وقتی بالش می گذارد روی شکمش و خود را آبستن تصور می کند... لیلای من حسود است وقتی تلفن برمی دارد و با لذت تعریف می کند رضا جلوی مادرش ایستاد... لیلای من زن هراسیده و نگرانی ست که شانه های همسرش را برای تکیه کردن می جوید، وقتی به او می گوید اگر مشکل از تو باشد برای من اصلا مهم نیست و وقتی همین را از دهان رضا هم می شنود، به دلش می نشیند... لیلای من نا امید ست وقتی آنچنان خموده از مطب دکتر بیرون می آید و به نرده های سفید پارکینگ تکیه می دهد و می گرید... لیلای من آشفته ست وقتی می گوید می شوم همان لیلای قبلی... لیلای من تنهاست وقتی پشت آن بیلبورد کثافت ایستاده است و منتظر است هووی جدیدش را تماشا کند... لیلای من دلشکسته است وقتی دارد خانه را برای ورود عروس تازه آماده می کند... لیلای من مغرور است و از شنیدن جمله های مادر و خاله رضا در آن جمعه نفرینی و آن باغ پاییزی، خشک می شود... لیلای من خودخواه نیست که وقتی میان آن فرشته های پرورشگاه غرق شادی می شود دوری گزیدن رضا را نبیند... لیلای من کر نیست، کور نیست، می شنود التماس دعاهای رضا را از این و آن و می بیند حسرت رضا را...

لیلای من حتما معصوم است، حتما فداکار است، حتما عاشق است... اما یک ابله احمق مقدس نیست.

لیلا دارد قمار می کند... قمار... زنانه ترین قمار ممکن را. همه داشته های اش را می گذارد وسط  و بازی را واگذار می کند به رضا... او می داند، یقینا از جایی به بعد می داند، رضا مرد فهمیدن همچین قمار بزرگی نیست... و دیگر از آنجا به بعد چه اهمیتی دارد رضا برود یا بماند... واقعا اگر رضا عاشق باشد اهمیتی ندارد زن دیگری؟؟؟ چند بار شده توی زندگی مان همچین جمله هایی را تحویل آدم ها بدهیم و ته دلمان له له بزنیم او بگوید "ایاک نعبد و ایاک نستعین"؟... کدام زنی خانه اش را فقط و فقط و فقط به بهانه فداکاری می دهد و لیلا از همه ما بیشتر قدر خانه اش را می داند... ماجرا عظیم تر است از این همه ترجمان متهوع ایثار... مردی که مرا با تمام درد هایم نمی خواهد، مردی که حتی اینقدر جگر ندارد که جلوی مادر و خاله اش بایستد، مردی که قدر من برایش کمتر است از نام خانوادگی کوفتی اش، چه اهمیتی دارد برود یا بماند... مردی که من را نگاه می کند و برای من قصه خواستگاری اش را تعریف می کند و ته اش می گوید تاکید کردم همسر من حتما باید شما را بپسندد، از عشق چه می داند؟ گیرم که بعد از شب زفافش آسیمه سر بیاید و بگوید برگرد... گیرم التماس کند... گیرم دست به دامن همه شود...

من زنم... و می خواهم این بار با صدای بلند بگویم لیلای من دارد دقیقه به دقیقه مردش را محک می زند، حتی وقتی دارد می گوید "چه امتحانی؟"... لیلا همه چیز را مهیا می کند، در خودش فرو می رود، می نشیند کنار و من ایمان دارم در تمام آن دقایق تلخ دونفره توی ماشین بعد از خواستگاری های زهر ماری، ته دلش دارد خدا خدا می کند که رضا بفهمد... رضا این تمنای صامت را ببیند... مگر می شود غیر از این باشد؟ بگذریم از قصه ها و روایات لای افسانه ها و عشق را زمینی تر از این حرف ها ببینیم و لیلا را نیز هم...

شکوهمند ترین آن لیلا برای من آن لحظه ای ست که چادر می اندازد سرش، می شکند، می شکند، می شکند، در خودش هزار بار می شکند و می رود... آن گریز... آن شکستن شکوهمند و آن دویدن با اشک برای من به هزار هزار روایت از پاکیزگی بی نقص لیلا می ارزد... وقتی در آغوش مادر آرام رها می شود... و زار می زند... لیلا می داند او نیست که رضا را مجبور کرده، حتی وقتی به مادرش اینگونه می گوید... او می داند... همه ما هم... لیلای من همینقدر زمینی ست... همینقدر شکننده است و همینقدر تنها و همینقدر معصوم و همینقدر دلشکسته... و این جا من را یاد خودم می اندازد و بزرگترین حسرت روز های شکستن خودم....

پی نوشت: ...

                                                                                                                ندا. م

  • ندا میری

نظرات (۷)

  • کاوه اسماعیلی
  • بعد این همه سال نگاه تازه به لیلا داشتن کار خیلی سختیه . در مورد بعضی چیزها آدم فکر میکنه همه حرفها زده شده ولی وقتی یکی دوباره از یه زاویه تازه بهش میرسه هم ارزش لیلا بالاتر میره و هم ارزش اون لیلا نویسِ تازه . مرسی ندا




    می دونی؟ شنیدن این از زبان تو خیلی کیف داشت... یه چیزی شبیه اولین ستاره های صد آفرین و هزار افرین کلاس اول ... حتی از اون هم بیشتر... بخصوص که کمتر کسی مثل تو قدر لیلا رو می دونه...
    شاید لازم باشه باز هم و باز هم لیلا رو ببینم و این چیزهایی که نوشتی رو بتونم لمس کنم و درک کنم. یادداشت خیلی خوبی بود ندا




    مرسی مهدی جان. ممنونم از تو و اینکه ببین.... هر چقدر هم که لیلا رو ببینی باز هم کمه...
    نوشتن همچین چیزی فقط از تو برمیاد. می دونستی؟ همونطوری که اینطوری نگاه کردن به لیلا هم فقط از تو بر میامد. مرسی از تو که مدام در حال شگفتزده کردن مایی




    اول بوس بک... دوم خودم می دونم!... سوم بیخیال!
    از دیشب چند بار خوندم نوشته ات رو و هر بار لحظه های لیلا برام مجسم شد.
    متفاوت ترین نگاه ممکن به لیلا ،خیلی واقعی و قابل لمس بود..
    مرسی ندا واقعا عالی بود.




    مرسی از خودت... واسه خوشگلیات... واسه مهربونیات... واسه خنده هات... ایش این همه فاصله چی می گه آخه وقتی آدم دلش می خواد لپ یکی رو بکشه
  • وحید رهجوی
  • خاک برسرم.من چطور روم شد.چطور جرات کردم نوشته هامو بدم به شما بخونی؟
    آبرو ریزی بزرگیست نظرخواهی برای چند نوشته ی معمولی از نویسنده ی چنین یادداشت غیر معمولی.
    عالی بود ندا جان.ممنون.




    خواندن نوشته های تو برای من کلی لذت همراه داشت... کلی... و اینکه بازهم از این ناپرهیزی ها بکن... و اجازه بده من لذت ببرم
    اگه بخوام تاپ تن بهترین یادداشت سینماییتون انتخاب کنم  تا اینجا این اوله واسه من...

    پاسخ:
    این از محبوب ترین یادداشت های منه برای خودم :)
    چقدر متن و قلمتون عالی بود در توصیف یکی از دوستداشتنی ترین فیلمهای زندگیم. مممنون
    پاسخ:
    مرسی عزیزم ... خوش آمدی به خونه من
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی