الفبا

الفبا

نگذار از یاد ببرم...

جمعه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۲ ب.ظ

قبل از رسیدن به تهران، توی راه به خانه خالی ام فکر می کردم. که نیمه تاریک است و گرم و احتمالا بوی ماندگی می دهد. حتما بعد از چند روز از صدقه سر پنجره های بسته و پرده های کشیده، هوای خانه ام بوی ماندگی می دهد. به کفایت روی سلول هایم غبار نشسته است که دیگر نتوانم سطوح خاک گرفته و کدر خانه را تحمل کنم. با خودم می گویم کاش تعطیلات تمام نمی شدند. کاش من اصلا مجبور نبودم از سفر باز گردم... کاش می شد توی همان خانه های ساده و روی همان رختخواب های دست دوز زنان بی آلایش روستایی می ماندم... حالا حالا ها. آنقدر که یادم برود یک شهری دارم و یک خانه ای اصلا... یادم برود کسی توی خانه منتظرم نیست... یادم برود باید بروم سر کلاس... یادم برود باید بروم سر کار... یادم برود نغمه، یکی دو روز دیگر می آید... یادم برود بابا رفته لاهیجان و حتما وقتی چشمش به شیطانکوه بیوفتد، تصویر هفت هشت سالگی دختر جیغ جیغویش می آید جلوی چشمش که گیر داده بود چرا اسم این کوه شیطانکوه است... یادم برود باید کتاب ها و فیلم ها را جمع کنم... یادم برود باید ظرف ها را کارتن کنم... یادم برود خانه جدیدم چقدر دلباز است... یادم برود باید برای اتاق خواب پرده های تازه بدوزم... یادم برود توی پاسیو اش می توانم گلدان بگذارم... یادم برود برای دیوارهایش چقدر نقشه کشیده ام... یادم برود... تهران را یادم برود، این خانه کوچک طبقه چهارم را یادم برود، کتاب هایم، فیلم هایم، کفش هایم، لباس هایم، زیورآلاتم، آدرس و شماره تلفن دوستانم، همه موسیقی های محبوبم، اسم همه رستوران هایی که دوست دارم، طعم قهوه همه کافه هایی که پاتوقم بوده اند... تو... تو... تو را یادم برود...

*

دوست هایم می ایند دنبالم... یه جوری که مثلا بخواهند بگویند غلط می کنی هوس کنی نام و نشان ما را یادت برود... توی راه از هژیر و محسن نامجو و مهستی و ستار تا میوز و ادل هر چه می دانند دوست دارم پخش می کنند... تا خود تهران... به حدود تهران می رسیم... و تهران جادو می کند. همین تهران پر از دود و ترافیک... برویم خانه ام را از بیرون تماشا کنیم؟... برویم... برویم "لرد" کافی و کیک بزنیم؟ ... برویم "آرمن" کباب چوبی بخوریم؟... شب فیلم ببینیم؟ ... تهران دوره ام می کند. تهران و دختر ها... می خواهی ما را یادت برود؟ غلط های اضافه...

*

کلید می اندازم. چشم هایش در تاریکی خانه برق می زنند. کافی ست صدایم را بشنود. "سلام طلایی" ... از روی کاناپه می پرد سمت در. می چرخد بین پاهایم. کفش هایم را بو می کند. خودش را به پاچه های شلوارم می مالد و بلند بلند میو میو می کند. دستش را بالا می آورد و ساق پایم را بین دو دست می گیرد و یک طوری که انگار بخواهد دعوایم کند آرام می زند به من و نرم نرم زانویم را گاز می گیرد. بغلش که می کنم آرام می گیرد. طنازی می کند و سر و گردنش را به دستانم می کشد... دست هایش را آرام می بوسم... خانه بوی زندگی می دهد. بوی دلتنگی یک گربه برای صاحبش... پنجره ها را باز می کنم...

پی نوشت: برای از یاد بردن وحشی ها، شهر جای بهتری ست... همه روستا ها بوی بومی ها را می دهند

                                                                                                 ندا. م

  • ندا میری

نظرات (۱۳)

بوی دلتنگی صاحبی برای گربه اش

پاسخ:
پاسخ:
سه نقطه بذارم فحش نمی دی آقای سامورایی؟
بماند که مثل همیشه خانه ی منتظر بوی نا گرفته ی بعد از سفرت رو عالی تصور سازی کردی...بماند همه ی اون حرفایی که اون لابلا از نبودن ویادت برودها گفتی که کاش نمی گفتی

میدونی چیه ندا؟ من از گربه به شدت می ترسم...به طرز وحشتناکی...اصلن از همه ی حیوونای خونگی...فقط با مورچه های خونه م یه جور ناجوری جورم..

پاسخ:
پاسخ:
خیلی حیوون دوستم آرام... هر حیوونی... از اهلی تا وحشی... و از بین همه حیوونای دنیا من عاشق این گربه کنجکاو فضول خیره سر زیبای طنازم... وای که اگر نبود... بعضی وقت ها بلند بهش می گم وای که اگر تو نبودی
همیشه تهران شهر دوگانه‌ای بوده برام. همونقدر که خواستنیه همونقدر هم نفرت‌انگیزه. همونقدر که شلوغیش و بی‌خلوتی‌اش امونمو می‌گیره، همونقدر هم نمی‌تونم نو هیچ خراب شده‌ی دیگه‌ای زندگی کنم. شهر رفاقت، شهر عاشقی کردن، شهر ولگردی، شهر رانندگی شبونه، شهر کله پاچه‌ی عمو اسمال سگ‌پز، شهر زندگیه برام. اما حجم زیاد آدما، حجم زیاد صداها، این‌همه شلوغی و سگ دو زدن.... اما تهران رو دوست دارم. هیچ جا این خراب شده نمی‌شه.
پ.ن: حالا نگو وسط این همه چرا گیر دادی به اون یه خط تهرانش.

پاسخ:
پاسخ: اصن اصلش تهرانه... همه چی این حال خوبی و حال آشفتگی و باقیش از تهرانه... تهران جانم

  • نگاه می‌کنم... گوش می‌کنم...
  • پنجره‌ها باز می‌شوند و زندگی باز، روی فرش می‌ریزد.

    پاسخ:
    پاسخ:
    بله... و ما زندگی رو می کشیم تو خودمون... یه نفس
    مرسی و می رسیم خدمتتون
  • ـزهراطولابیـ
  • میدونی مشکل کار کجاست؟ اینکه هی خیلی چیز ها رو از یاد می بری و فراموش می کنی و باعث میشه جا رو برای "یاد تو" باز تر کنه، بعد این "یاد تو" پدر آدم رو در میاره... یه مغز خالی و یه یاد بزرگ که از یادت نمیره
    اصلا به قول حسین پناهی عزیزم؛
    " همه چی از یاد آدم می ره
    مگه یادش که همیشه یادشه .. "

    پاسخ:
    پاسخ:
    نباید بذاری یادت بره اصن. باید بگیریش سفت. مگه مفته یادش که از یاد ادم بره.....
    می دونی ندا تهران چه جور شهریه؟
    شهر پرسشهای زیاد و جوابهای بی حوصله
    شهر آشناییهای ماندگار در RAM که با یه Restart یا Shut down پاک مشن
    شهر آرشیوهای در هم و برهم از کسانی که در تنهاترین و دلتنگترین اوقاتت باید کلی بگردی تا پیداشون کنی
    شهر امید بستن به دوستانی که در شتاب روزمرگی از یاد می برن نگاههایی رو که هاج و واج موندن
    " شهر گردن به یاس کج کردن در ارتفاع لغزنده امید"
    شهر فراموشیهای ناگزیر
    ...

    " از تهران مگریز ٰ..... به تهران مگریز..... گه گاه آن را بجوی و تحمل کن .... و به دغدغه خاطر مجالی ده.... "

    پاینده باشی.


    پاسخ:
    پاسخ:
    واسه من تهران شهر خاطره هاست. شهر کودکی من... خانه من... شهری که توش راه رفتم، دوچرخه سواری کردم، رانندگی کردم، تصادف کردم، الواطی کردم، خندیدم، گریه کردم، عاشق شدم، شهری که توش من بزرگ شدم... و برای من مهم ترین نقطه دنیاست... و عزیز ترین البته
    مطلق من... مطلق تو... و مطلقهای دیگران... :

    " ملغمه بی قانون مطلقهای متنافی"

    شاید باید نسبی تر به دتیا نگاه کنیم . شاید!

    شاد و سرزنده باشی.

    پاسخ:
    پاسخ:
    ممنونم.... و اینکه چرا مستعار... چرا مستعار آخه
    من میخوام برگردم به کودکی

    پاسخ:
    پاسخ:
    منم ببر....
    جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
    در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

    پاسخ:
    پاسخ:
    ساقیا برخیز و در ده جام را....
    وااااااااااااای....
    لاهیجان....شهر ماست...
    دیگه نیومدی لاهیجان بعد از کودکی؟ 

    پاسخ:
    نه :( ولی امسال میام ایشالا
    حتما بیا...
    خبر بده قبلش...شهر و امکانات رو برای ورود شما آماده کنیم... ;)
    پاسخ:
    خب دیگه! 
    بیا...میای دعوت میکنی، مهمون نوازی کنی آخرشم اینجوری برخورد میشه باهات... :(
    پاسخ:
    وا ! خیلی هم متین بود برخوردم که! گفتم میام با خبر :))))
    آخی کامنتای خودم :)
    پاسخ:
    خب قهر نکن دیگه! نیگا کامنتاتو :)))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی