الفبا

الفبا

یک روز تغزلی برای مادام فالانژ و دوستان

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۰۸ ق.ظ

تو همه لحظه گرم عاشق بودنی...

فالانژ یک طرف اتاق لم داده بود. آرام. معتدل. نرم. سنگینی گاه به گاه نگاه سِر کالین هندری روی تنش، قلقلکش می‌داد. خودش را زده بود به آن راه که حواسم نیست. اینطوری هم ناز خودش بیشتر می‌شد و هم وقاحت سِر کالین.

تو تموم دنیامی...

بیتل‌جوس نشسته بود سوی دیگر اتاق. یک چیزی توی سرش می‌چرخید. دقیقا یک چیزی! فالانژ و کالین حواسشان بود. حتما فالانژ بیشتر. قاعده همین بود. ولی نمی‌فهمید که بیتل‌جوس دارد نقشه می‌کشد، رویا می‌بیند، فکر می‌کند، خاطره‌ای را مرور می‌کند... نه... یک چیزی بود که هیچ‌کدام اینها نبود. انگار یک چیز بی‌وزنی جاری باشد پس کله پف کرده‌اش که قلقلکش بدهد، بین یک بکن یا نکن بلاتکلیف مانده باشد مثلا... حظِ مورموری که آدم نمی‌داند بهتر است تمام بشود یا نه.

یه ستاره داره چشمک می‌زنه.... تو آسمون

فالانژ از جا بلند شد. رفت روبروی سر کالین، روی زمین چهارزانو نشست. همزمان لوس و اغواگر. یک‌جوری که مثلا نخواهد طلبکار باشد، اما حتما باشد و سر کالین هم این را بفهمد که هیچ چاره‌ای در برابر این طلبکاری دائمی ندارد، صدایش را صاف کرد و همزمان با کج کردن سرش گفت نچ! باید یک کاری بکنم! سرکالین از بالای عینک پنسی‌اش نگاهی انداخت به مادام. از آن نگاه‌هایِ سرشار از خنگِ عزیز من .. یک جوری که تعادل خنگ و عزیز حتما حفظ شود... کوتاه بیا فالانژ...

اوه! بهش فکر خواهم کرد... اما نمی‌توانم!

اون ستاره همون چشمای توئه تو آسمون....

کارِ قلقلک بالا گرفته بود. بیتل‌جوس باید یک‌کاری می‌کرد و کرد. فالانژ بهانه می‌گرفت. چرا این کار را کردی؟ حالا بطری حتما راست می‌رود به ساحل شمالی. آن‌هم با آن‌همه قلقلکی که تو ریخته‌ای توی بطری. بعدش قلقلک پخش می‌شود توی روستای آن‌ها. قلقلک مسری‌ست.... لعنتی... بیتل‌جوس داشت شل می‌شد زیر غرولندهای فالانژ، که سر کالین گفت اذیتش نکن فالانژ. چرا نمی‌گذاری هرکاری دوست دارد بکند؟ کالین! برای اینکه قلقلک مسری‌ست. حالا قلقلک می‌پیچد توی روستا. همه خانه‌ها و خیابان‌های روستا را فرا می‌گیرد. برای اینکه وطنش قلقلکی می‌شود. وطن خودش... بیتل‌جوس! رسم زیستن در یک وطنِ مورمور شده را اصلا می‌دانی؟ سرکالین که کوتاه آمدنی نبود عموما... فالانژ! الان اگر نکند کی بکند؟ چرا می‌خواهی پرهیزگاری کند؟ او فقط یک نامه ساده به شهرش نوشته است... اوه کالین کالین کالینِ احمق! یک نامه ساده؟ حتی یک کلمه هم می‌تواند شهری را که سال‌هاست به انتظار بازگشت قهرمانش نشسته است، آتش بزند، ویران کند... هی کالین! تو چرا از همه مردهای دیگری که من می‌شناسم همزمان که باهوش‌تری، احمق‎تر هم هستی... فالانژ درست می‌گفت. آدم چرا شهری را که باید ترک کند، هوایی کند؟ البته که فالانژ درست می‌گفت. هر شهری هر چقدر هم که نکته سنج و باذکاوت باشد، در برابر کلام قهرمانی که یک ‎باری او را از دل نبرد‌هایی که بوی خاک و خون می‌دهند، نجات داده باشد، شل و ول می‌شود، وا می‌دهد، خر می‌شود. منطقش را گم می‌کند. اما چرا فالانژ؟ از کی تا حالا فالانژ حرف‌های درست می‌زد؟ نیم‌نگاهی بی‌پرده، هراسیده، غضب‌ناک، رنجور و رنجیده، حیران به کالین انداخت... یک جوری که یعنی اه! بفهم دارم بهانه دم رفتن می‌گیرم.

از دست تو نیست دل من از گریه پره...

هیچ‌کس با هیچ‌کس حرف نمی‌زد. مادام فالانژ، سر کالین هندری و بیتل‌جوس مهربان، سه تایی راه افتادند به سمت راه آهن. اوه! بعد از اینهمه وقت باید هرکدام می‌رفتند پی کار و زندگی خودشان. سر کالین و مادام از نگاه کردن بهم فرار می‌کردند. بیتل‌جوس ساز دهنی می‌زد. یک آهنگ قدیمی تغزلی را. کهنه می‌زد. الد فشن، کمی خاک و خلی حتی. آن دو را نگاه نمی‌کرد. شاید گهگاه زیرچشمی. نگاه نداشتند که. شبیه دو تا بندر بودند که همه کشتی‌های‌شان غرق شده باشد. خوبی‌اش این بود که هنوز توی اسکله‌های سوت و کور و خوش‌غروب‌شان، صدای مرغ‌های دریایی خاموش نشده بود. یک‌هو و در یک لحظه، مرغ‌های دو تا بندر یکی شدند. آواز سر دادند. یک آواز در هم فرورفته و آمیخته. فالانژ نفهمید بیتل‌جوس هم فاز آن لحظه را گرفت یا که داشت به شهر قلقلکی‌اش فکر می‎کرد. شهر شمالی حتما تا حالا بطری را گشوده بود...

 تو همه حرفامی...

کالین! بگو فالانژ... من همه شان را دوست دارم. مردم دهکده را می‌گویم. برای من مهم نیست گاو کدام از مردم دهکده، بیشتر شیرده است. کدام‌شان نان بهتری می‌پزند. باغ کدام‌شان صفای بیشتری دارد. خیش کدام‌شان خاک را بهتر زیر و رو می‌کند. برای من مهم نیست کدام‌شان لبخندهای بهتری می‌زنند. کدام‌شان من را یا تو را باهم یا بی‌هم، بیشتر دوست دارند... اما من اصلا تحمل نمی‌کنم مردم دهکده به همین سادگی ما را جدا از هم تصور کنند! یک کسی باید به‌شان این را بفهماند در سرنوشت من و تو، همیشه روز میعادی هست که پرده ها را بیاندازد. فالانژ! قول می‌دهی؟ نه! الان این را می‌فهمی کالین؟ که حتی در برابر بهترین اهالی این دهکده هم، باز تویی که مهمی؟... فالانژ! فالانژ! آرام بگیری‌ها. باید قول بدهی که آرام خواهی بود.... اوه! حتما حتما کالین. آرام می‌شوم. وقتی راه روشن کردن همه چراغ‌های این دهکده را پیدا کردم.... قول؟ نه. قول دادن خیلی کار سختی‌ست. در توان من نیست.

بیچاره فالانژ... بیچاره کالین... بیچاره بیتل‌جوس.


پ.ن یک: آلن شیرر برای تیم منتخب هم‌‌تیمی‌هایش، در پست دفاع میانی، کالین هندری را انتخاب کرد. درباره او گفته بود: او دفاع کردن را دوست داشت و عاشق این بود که سرش را برای توپ بدهد. او دوست داشت آخرین مرد برای نجات تیم باشد و تلاش می‌کرد یک قهرمان باشد. او تاثیر بزرگی در قهرمانی بلکبرن در سال 1995 داشت.

پ.ن دو: نویسنده این سطور من نیستم. لیزا ست. قدیمی‌تر ها لیزا را به‌یاد دارند.

 

  • ندا میری

نظرات (۱۵)

  • زیباسلام
  • I cant understand you lisa

                                                     :(
    پاسخ:
    why? I am so clear....
  • زیباسلام
  • اینم آلبوم جدید علیرضا قربانی تقدیم به شما از من میشنوی فقط ترک های 3و4 رو دانلود کن.بی نظیرن  فوق العاده زیبا.ای باران و سایه خورشید.


    http://dl2.takmelody.ir/Mahdi/Album/Esfand/1392/Alireza%20Ghorbani%20-%20Ey%20Baran%20320/

    پاسخ:
    مرسی از شما. من جایزه حساب می کنم اینا رو
    چه چیزا یادته. کلن از ذهنم پاک شده بود این موطلایی یادها و خاطره ها!
    پاسخ:
    چیزای مهم یادم می مونن... آدم های مهم بیشتر ;)
    خدا منو ببخشه که این یادداشتت رو دوست ندارم زیاد.
    کالین هندری رو نمیشناختم. راستش سنم اصن نمیرسه اونقد!
    وای لیزا...رو فرمیا انگار :)
    پاسخ:
    این محبوب ترین یادداشت سر کالین هندریه! اون باید ببخشتت ;)
    لیزا همیشه رو فرمه... ندا هم به تبع او....
    قبول نیست واقعا...لیزا واسه کانتونا ننویسه...واسه پل گاسکویین ننویسه...واسه کالین هندری بنویسه؟!(چون نمیشناسمش، یعنی انقد خوب بود؟)

    پاسخ:
    کانتونا تاج سر نداست... گاسکوئین آقای نداست... کالین هندری هم که خوب بود خیلی... و سِر کالین هندری از همه شون بهتره اما! فقط خره کمی!
    عزیز ندا و لیزا و فالانژ هم هست و حسودی هم داره البته
    نمی فهممت ندا/لیزا...
    (با نگاهی به دیالوگ: نمیفهممت دکتر.. فیلم چ)
    پاسخ:
    فهمیدن من کلا کار سختی و بیهوده ایه! خودتو به زحمت ننداز هیچ
    واقعا منظورم شوخی بود...
    اونجا هم اصغر وصالی واقعا قبول داره(ایمان داره به چمران) اما به خاطر نوع برخورد چمران میگه نمیفهممت...
    اینجا هم من ایمان دارم بهتون و فقط سر همین قضیه میگم نمیفهممت...
    :(
    پاسخ:
    من ناراحت نشدم که! واسه چی توضیح می دی! 
    واقعا فهمیدن من کار سختیه :)))) کاراری عجیب زیادی از من سر می زنن.... ولی اصولا حکمت دارندا ;)
  • بی اسم، بی رسم
  • ای بابا! فقط مونده بود خاطره کالین هندری رو لکه دار کنی. یکار کن دیگه کسی نمونه ما باهاش میونه مون درست باشه
    پاسخ:
    اعتبار دادم الان به کالین هندری ;) شما هم سخت نگیر. بلاک کن :))))
    بعضی خاطره‌ها چقدر روشنن. بعضی‌ها چقدر تیره. اما برای من خاطره‌ها اینجور دسته‌بندی نمی‌شن. بعضی‌خاطره‌ها هست که می‌خوای توش غرق شی و بعضی خاطره‌ها هست که می‌خوای بدون تردامنی از کنارشون بگذری. 
    این هم تکه‌ای از یه متن نسبتاً بلند منه. باشه یادگاری اینجا:
    "واقعاً‌ نمی‌دونم واکنشم نسبت به مرگش چطور می‌تونه باشه. چقدر ممکنه غمگینم کنه.  تصوری از خودم در لحظه‌ی شنیدن خبر مرگ اون ندارم. خیلی ناجوانمردانه فکر می‌کنم خبر مرگ .... چندان ناراحتم نکنه. اما در مورد اون؟ نمی‌دونم. اون موقعها که روپاتر بود موقعی که ما رو می‌دید محبتش رو بُروز می‌داد. البته یه جور محبت غریزی. محبتی که انگار از اعماق خوی حیوانی آدمیزاد سرچشمه داره. مثل محبت سگ به توله‌اش"
    پاسخ:
    اینکه می خوام بگم ربطی به این مدل محبتی که تو گفتی نداره ها. پیچیده تره و عمیق تر. مدل برگزیده تریه "مثل محبت سگ ها به صاحبشون"
  • زیباسلام
  • جا مانده است چیزی جایی ، که هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد...

    (زنده یاد حسین پناهی)
    پاسخ:
    عیب نداره... همی داشتن جامونده ای که هیچ چیز دیگه ای جاشو پر نکنه، از اقبال آدمیزاده

    سلام!

    پاسخ:
    علیک سلام :)
  • زیباسلام
  • بوی تاراج قجر می آید از کرمان شعر

                                      دلبر من باز میل از سرمه دان برداشته!
    پاسخ:
    سرمه خیلی چیز خفنیه ها... حتی الانا و تو این ازدحام انواع و اقسام چیزمیزای آرایشی جینگولی مستان... سرمه هنوز و همیشه انگار بهترین زینت چشم هاست
  • زیباسلام
  • دیریست گالیا...
    پاسخ:
    دیری ست نه. می گه دیر است گالیا. به ره افتاد کاروان... و اینکه دیر نیست. می رسم به کاروان

    امشب یه فیلم دیدم اسمش under the skin بود. درباره یه دختر زیبا که در واقع اصلا انسان نبود. احساس هم که نداشت. خواستم تحلیلشو سرچ کنم که پس از چند مرحله از اینجا سردراوردم و از اون فیلم سرد به نوشته هایی گرم در اینجا رسیدم و اکنون دچار تضادم. اگه استکان بودم الان شکسته بودم!
    پاسخ:
    فیلم خوبیه :) 
    خونه ما با بخاری هیزمی گرم می شه تو زمستون. شاید بوی چوب در حال سوختن یه هوا اذیتت کنه ولی صفاش یه چی دیگه ست... خوش آمدی
    همیشه میگن نمک گیرت شدم الان باید بگم دودگیرت شدم! به درد دودکش بودن گرفتار بودیم اینم روش. البته درد که نه بلا. اونم بلای خوب.

    پاسخ:
    دودگیر خوب بود... چسبید
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی