الفبا

الفبا

این سرنوشت اوست که بر باد نوشته شده...

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۴۶ ق.ظ

گریستم. مدت‌ها بود با این شدت و با این کیفیت، گریه نکرده بودم. شبیه گریه نوزادی الکن که درد و تشنگی و گرسنگی و ترس و هرچیز دیگری را فقط می‌تواند گریه کند. بی‌قرار و سراسیمه اما بی‌شیون و آرام و نرم... این پاسخِ من است دربرابر سوالِ "چطور بود؟" و فکر می‌کنم کافی باشد. نه فقط برای آنهایی که مرا می‌شناسند و می‌دانند دیر و سخت پای فیلمی و کتابی و اصلا واقعه‌ای گریه می‌کنم. نه به این دلیل. از آن نظر بیشتر که همه تاکیدم روی کیفیت این گریه است. گریه‌ای که از اعماق می‌جوشد. بله! انیمیشن آقای ایسائو تاکاهاتا بطن را نشانه می‌گیرد. درونی‌ترین و پوشیده‌ترین حفره‌های قلب آدمیزاد را می‌گشاید، فشار می‌دهد، عصاره‌اش را می‌کشد و خالص و تر و تمیز بیرون می‌پاشد. برای همین می‌گویم همین پاسخِ شخصی و ساده در توصیف اثر کفایت می‌کند. در کل دوران زندگی آدم مگر چند تا چیز می‌توانند آدم را این‌طوری دگرگون کنند که همه اعضا و جوارحش از کار بیوفتند و فلج و گنگ و ساکن چاره‌ای نیابد مگر آن‌که همه احساساتش را در یک حلقه بی‌وقفه، چیک چیک اشک بریزد؟

*

به حکم همه افسانه‌های بومی و از آن مهم‌تر به حکم فرهنگ ژاپنی‌ها، فروتن است. تصاویری با رنگ‌های روشن و ملایم و آبرنگی، بی‌هیچ خودنمایی و برجسته‌کردنی، راوی یکی از محزون‌ترین داستان‌های کهنه محلی است. کهنه محلی؟ صرفا از آن رو که افسانه مال قرن دهم ژاپن است. سند جهان‌شمولی و لازمانی‌اش؟ همان گریستن دیگر! چیزی که یک آدم را در ابرشهر تهران، در اوایل سال دو هزار و پانزده میلادی این‌طوری دگرگون می‌کند، زمان و مکان حالی‌اش نیست که. داستان، با بزرگ شدن لیل‌بامبو رفته رفته وسیع‌تر و عمیق‌تر می‌شود. دختری که از او نور و زندگی تابیده می‌شد و به همین واسطه در قصری که پدرش به امید خوشبختی او ساخت، توسط یکی از راهبان مذهبی کاگویا نام می‌گیرد.

*

تاکاهاتا در هفتاد و هشت سالگی رویای کودکی‌اش را ساخته است. دلش می‌خواسته آن را طوری بسازد که مردم بعد از دیدنش با خودشان بگویند اوه! پس داستان پرنسس کاگویا این بود... درک درست پیرمرد از هسته اصلی قصه او را به سمت یک مینیمالیسم تصویری سوق داده است. انعکاس داستانی درباره خشنودی عمیقِ انسان در دل طبیعتِ بی‌ادعا و کامل با حداقلی‌ترین تاکید روی جلوه‌های بصری حاصل می‌شود و فرم دقیقا در راستای روایت شکل گرفته است. دلبستگی غریزی آدمی‌ به حقیقت شاد و روشن و بدون پیچیدگی جهانِ عاری از چارچوب‌های متمدن.

*

کاگویا در قصر کامل می‌شود. همزمان که ابروهای تراشیده او جایشان را به نقاشی می‌دهند، بدویت او تراشیده می‌شود و او با هر برش قلم بر صورتش دریافت تازه‌ای از این جهان ساختگی ضد فطرتش دارد. چیزی که او را در جمعِ بی‌شمار خواستگارانش روز به روز تنهاتر و تکیده‌تر می‌کند. در تماشایی‌ترین نمای داستان در حالی‌که دارد به افقی دور پناه می‌برد تکه تکه پارچه‌های رنگی را از تنش می‌کند و بر سیاهی تصویر پرتاب می‌کند. لخت و عور و خالی‌شده از تمام مظاهر الصاقی ناخوشایند به سمت ناکجایی که ماهش تابنده‌تر بوده لابد. شاهزاده خانم می‌تواند هر چیزی را رها کند و  از همه‌چیزِ زندگی پیشی بگیرد و بدود. حیوانی وحشی را تصور کنید که در میان ازدحام ماشین‌ها و انعکاس نورهای نئون بر آسفالت شهر بزرگ گیر افتاده است. همان‌طور می‌دود.... شناخت نیمه‌کاره او از زمین به واسطه دلتنگی و تنهایی در قصر و آن بیشه ساختگی، کامل می‌شود. درکِ حزن. درکِ حزن اصیل زمین. تنها جایی از کهکشان‌ها شاید که "خواستن" معنای موقر و درست خودش را دارد. در هم‌نشینی گس "از دست رفتن/ از دست دادن"... سوغات کاگویا از زمین به ماه، دلبستگی‌ست. چیزی که بعید است (دل به دریا بزنیم و بگوییم ناممکن است) ردای فراموشی ماه هم در کمرنگ شدنش فرمایش چشم‌گیری داشته باشد. این آن چیزی‌ست که سیاره ما را علی‌رغم همه گزندگی‌اش، دوست داشتنی کرده است.

*

دیوید ارلیش درباره این انیمیشن نوشته بود "این فیلم در یادها باقی خواهد ماند و ضربه‌ احساسی شدیدی را همانند شاهکار قبلی تاکاهاتا – مدفن کرم‌های شب‌تاب‌ -  به بیننده وارد می‌کند. اشک بینندگانش را درمی‌آورد و این به همان اندازه که دعوتی برای تماشای فیلم اوست، یک اخطار هم هست" ارلیش راست می‌گوید. آن اشک‌هایی که حرفش را زدم شاید شما را وسوسه کند که افسانه را تماشا کنید. اما لطفا یادتان باشد آن اشک‌ها همانقدر که وسوسه‌انگیزند، جانکاه‌اند. بخشی از شیرهتان را می‌کشند و می‌برند... چیزی شبیه همه بهترین‌چیزها. همه بهترین‌ حال‌ها و تجربه‌ها. آمیختگی لذتی که همیشه می‌ماند و اندوهی که همیشه می‌ماند... درد کیف‌آور فشار دادن زخم.

پ.ن یک: با خودم فکر می‌کردم کاش اسم فیلم بجای افسانه پرنسس کاگویا، لیل‌بامبو بود. همان کوچکِ سرخوش. هیچ حواسم نبود این قصه (همه قصه‌های بزرگ) بدون آن نگاه حسرت‌بار آخر به زمین ناقص می‌ماند...

پ.ن دو: یک جایی از بردمن، لورا به لزلی می‌گوید "دو ساله با او هستم و او تا حالا حتی یک بار هم این‌ها را به من نگفته است" و بله! زندگی پروسه ناتمام فقدان/حسرت‌هاست انگار...

 

  • ندا میری

نظرات (۱۰)

شاهدخت ماه...عااالی بود این
پاسخ:
بیش از این ها آقا... بیش از این ها
من انیمیشنای ژاپنی رو خیلی دوست دارم ولی در این حد تاب ندارم. یه چیزی تو مایه های whisper of the heart باشه خوبه.:)
پاسخ:
تابت که اومد ببینش... دیدنش عینهو یک مهر شایستگی می شینه روت
و یاس ساده و غمناک آسمان.....
پاسخ:
همآغوش خورشید البته... به قلقلک اشعه های شرور آفتاب
  • بهروز قهرمانی
  • می ترسم که فیلم را ببینم و اشک هایم در همان مکان همیشگی شان ینی جایی در غدد اشک ریز چشمانم بماند می ترسم که ببینم و بغضی نکنم می ترسم که ببینم و اشک هایم جاری شود اما آن احساس اندوه و غمگینی در من انگیخته نشود، اشکی بیاید و برود به مانند همه رمانتیک هایی که می بینم ،کاش این نوشته شما را نمیخواندم حالا انگار وظیفه دارم. مسوولیتی بر دوشم هست که بگریم از ته دل بگریم اگر نشد که بگریم پس چه؟! اگر گریستم و از ته دل  غصه دار نشدم که دیگر بدتر،  این نوشته را باید بعد از دیدن خواند و الا می شود طنابی دور گردن تماشاچی که تصوراتی جز این در هنگام تماشا دارد این نوشته شبیه زن زیبای برفی است در کوایدان،  اگر بخوانی و اعتراف کنی که خوانده ای دیگر کارت تمام است باید مثل راز در سینه ات نگهش داری
    پ.  ن : با فاصله زیاد این بهترین نوشته شماست حالا شاید از حال نذار ما باشد یا گل افشانی احساسات شما باشد هنگام رقص کلمات روی کاغذ
    پاسخ:
    نزاری از حالت دور باشه و احساسات من هم همیشه گل افشان بخصوص به وقت رقص کلمات روی کاغذ... خواندنی شدن نوشته (فارغ از تواضعی که من ندارم) ربطش به همان حکایت هسته و بطن است. قلب این نوشته و کلمه به کلمه اش و هنگامه نوشتنش و حال نویسنده اش به کل از وقت دیدنش تا همین حالای این جوابیه و فارغ از بنده خود افسانه اش و نما به نمای انیمیشن و اصلا لابد حال تاکاهاتا موقع بستن نطفه اثر و هر چیز مربوط مستقیم و غیرمستقیم دیگر، انقدر مال ته قلب اند و جنسشان شیشه ای که هرجوری حساب کنی باید انگولک کند.... ببینش بهروز خان که عینهو یکی از آن پله های بلندی ست که باید از رویش پرید... یک جایی... بالاخره... عین نوشیدن آب خنک آب حیات طور
    آخرینی که این مدلی بود و دیدم انیمیشن شهر اشباح بود فک کنم.چار پنج سال پیش دیدم اونو جالب بود

    از این کارگردان بود دیگه؟
    پاسخ:
    شهر اشباح ساخته میازاکیه. منتها تاکاهاتا و میازاکی با هم همکاری زیاد کردن
    بسوزه ردای فراموشی ماه...
    باید یاد گرفت بدون باد کردن خود کسی رو دوست داشت. 
    پاسخ:
    دوست داشتنِ کسی (خوب و جانانه دوست داشتنِ کسی) خود به خود آدم رو باد می کنه... گنده می کنه... بعله
  • صوفیا نصرالهی
  • با عکسی که توی فیس بوک گذاشته بودی وسوسه دیدنش به دلم افتاد. همون نگاه آخر. بهترین قاب فیلم بنظرم. نشستم و دیدم و با اون آهنگی که آخرش با مادر میخونن بغض منم شکست...حزن عجیبی داره کاگویا...همینجوره که گفتی..بدون خودنمایی..ولی چقدر عجیب تا اون ته رگ و پی و ریشه آدم میره...چه خوب نوشتی درباره فیلم ندا...انقدر که الان ناراحتم اگه زودتر خونده بودمش به جای یادداشت کوتاه خودم تو روزنامه مطلب تو رو باید میذاشتم تا حق مطلب درباره ش ادا بشه...
    پاسخ:
    ای جانم... جدا از اون تکه همخوانی با مادرش و اون ترانه متن فیلم که تکرار می شه و اون جا بهترین جاشه، ترانه روی تیتراژش رو می پرستم. از بهترین چیزهای این روزهای منه. یه جور سوغاته این دوران لابد
    بی ربطه اما واسه من که مفید بود شما هم اگه خواستید بخونید



    http://www.3danet.ir/article/133168/%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88%DA%AF%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B4%D8%B1%D9%82-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D9%85%D9%84%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%DB%8C+-pdf

    پاسخ:
    دس شما درست
    می روی و گریه می آید مرا

    اندکی بنشین که باران بگذرد................
    پاسخ:
    اید با اندک نشستن بیشتر، گریه ماندنی تر بشه ها
  • سامان طاهری پور
  • وقتی آمد
    آمد
    وقتی بود
    بود
    وقتی رفت
    بود

    قلمتون شفا ...

    پاسخ:
    قدمتون سر چشم آقا.... باشید ها. مهمون من رفتن نباید بلد باشه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی