الفبا

الفبا

 

 

نمی شکند

این بغض دیرپا و من در افسوس و دریغ نفسی بلند تا دوباره و دوباره تورا به درون کشم

لبریز و تشنه تر از دیروز

 

آشنا نیست

دیگر چشمهایت آشنا نیست و گاه تورا غریبه ای می پندارم که در این شکوه بی پایان و مطلق، خلوت شکوهمندم را به لرزه ای ناهنگام تکان می دهد

دیگر عاشقانه نیست و این نقشهای بر صورت که با من غریبه اند و من در زیر لایه های این غرور خالص مدفون گشته ام.

 

این من، غریبه است و غریبانه ترین صورتک ها را بر چهره دارد....

 

هنوز هم می شناسی ام؟

مرا که تمام شکوه خاطرات بلند با تو بودن را به خاک سپرده ام

و امروز سبک تراز همیشه، همچون یک گودال تهی، بی انتها

شاید ژرف تر، شاید عمیق، اما خالی خالی خالی

دیروز رفته است و امروز از من و تو، تنها چند نقاب مضحک بازاری باقی ست

و آن قله رفیع دوستت دارم که فرو ریخته است و تنها یک تپه از نمک بجاست، پوک، شورو ناخالص

 

گذشته ها!

دریغ که باز نمی گردند

و من تورا در این غروب پیاپی و هرروزه بارها بخشیده ام...

و امروز می دانم

هرگز از یاد نخواهم برد که خلوص را از تمام لحظه های من تو دزدیدی .... و این تفاله مسموم که با موجودیتی ناقص حتی یادبود های دیروزها را لجن مال می کند.

 

دیگر هیچ چیز باقی نیست و تو در تلاشی  بیهوده به جبران برخاسته ای

و من می دانم هرگز آنگونه خالصانه خواستنت در قلب، ذهن و روح مهمان نخواهد شد.

 

                                                                         از: ندا.م

  • ندا میری

من می روم

نه دور نه دیر

می روم تا خاطرات تورا در کوچه باغهای جاودانگی به خاک بسپارم

می خواهم بهترین ها را در هیاتی همیشه شکوفا در ژرفنای خسته و خاموش قلب تازه کنم، پاک و خجسته و مانا

و پوسته های بی حاصل اندوه را

که دیری ست اعماق جان را خراش می زنند

به آتش خواهم کشید

 

دوستت دارم، دوستت دارم و ترکت می کنم

و این عشق را از لعنت و سرزنش رها

 

من دختری بودم با آرزوهای سپید

از جنس تور و پولک

شبیه دامنهای پف دار و تاجهای بدل

من می روم

و آرزوهایم را به باد

اشکهایم را به خاک می سپارم

و تنهای تنها، بوی جاودان حضورت را در لابلای خاطرات بزرگ با تو بودن کوله بار می کنم

 

دوستت دارم

دوستت دارم و همین روزها خواهم رفت

تنها حضور معطرت بر شاخه های بهار نارنج همیشگی ست

 

دستهایم خالی ست

دستهایم خالی ست

و هیچ نشانی بایسته از این وفاداری دایم در میانه ندارند

بپذیر تنها این چشمهای مه زده را

که از غبارهای زندگی اینگونه زلال بسوی تو بازگشته اند

مملو از تمام دوستت دارم ها

دیگر هیچ ندارم

هیچ از آنچه تورا شایسته باشد

تنها بپذیر

روزها گذشتند و از این خواستن پراندوه نکاست

تورا عاشقانه سرودم

اینک می روم و تورا در میان بادهای دودلی و تردید به خاک می سپارم

شاید روزی دستهای توانمند زنی از اعماق این سیاهی خالص بیرونت کشاند و به روشنایی مهر مهمانت کند

 

خواستی که با تو بمانم در حضور اینهمه باران

خواستی که با تو بخوانم شعر بلند اقاقی های عاشق را

امروز من می روم

و تو با تمام اگر و اما و شاید ها تنها می مانی

تنها بیاد بیاور

آنچه را که در لحظه های ارغوانی همخوابگی نفس می زد

عشقی توامان در جسم و روح

بی تکرار ترین

در این جهان مکرر .................

                                                       از: ندا. م

  • ندا میری
من اگر جای حوا بودم
هر روز هزاران بار گندم را می چیدم
تا عشق مجازات تمام لحظه هایمان باشد.

                                                       از: ندا. م

  • ندا میری

 

 

صدای تو می پیچد

در ژرف ترین گوشه های این دل باران زده، خشک و تهی

 

باغ بر می خیزد

و درختان به تماشایت صف آرایی می کنند

 

نیستی

و من در تمام لحظه های مکرر بی تو

با تو بودن را در بستر رویاهای شبانه ام تورق می کنم

 

خسته ام

خسته ام

خسته ام

 

و هربار آوای شکوهمند چشمانت

در این هیاهوی بی سکوت

به زندگی می کشاندم

 

و این امید عبث

که در بستر لاله و اقاقی

به ضیافت بوسه بنشینیم

 

مرا در آغوش بگیر

 

من لبالب از شهوت تو سرریزم

 

من تا ژرفنای وجود بوسه های تو را

در شبهای بی تو

          تجربه کرده ام

 

مرا ببوس

که این وهن مبتذل را به یکباره بشکنم

 

مرا ببوس

تا بلندترین قله های هوس را

به باران نجیب ترین هماغوشی های عاشقانه بیارایم

 

این من

این زن

 

که دیری ست

با شعر و شور و لبخند

غریبه است....

 

مرا میهمان ان لحظه های دلپذیر کن

تا جاودانگی را قدم بزنیم

 

کوله بار خستگی هایت

با من

 

گریه های بی اشک

بغضهای بی فریاد

دردهای بی صدایت را

با من قسمت کن

تا تاج ترانه و شوریدگی

بر سر نهم

و

سفر بی تردید همسرایی را آغاز کنم......

 

از: ندا. م

  • ندا میری

 

 

این ضیافت دروغ

و این میهمانان پرشور

که به نقابی از جنس دوستت دارم آراسته اند...

 

تشنه ام

و طعم شور اینهمه عشق، اینهمه رنگ

لبهای خشکم را جز آزاری نیست

 

تو غرق این بوسه باران نقش و صورتک و تصویر

از لحظه های خالی ام

چون وزشی کوتاه می گذری ....

 

هوا گرم است و

این عطش بی پایان

و آب و خنکا

دور      دور      دور

 

و این دستها که زجر جستجو را

بارها به تکرار دوره کرده است...

خالی خالی

هنوز هم

 

و رویاهای شبانه ام

که نم باران تو را بر پیشانی دارد

خیس خیس

 

آفتاب می دمد

و این طلیعه

که بشارتی روشنش نمی کند

و مرا از تماشایی ترین تصویر های هستی

به تاریک روشن روز

مهمان می کند.........

 

در خواب دیده ام

تورا

بارها

که می آیی

و این آمدنت

و این انتظار آمدنت

خیال

وهم

بی پایان                  بی پایان

 

و تو

هنوز مهمان 

هر شب، هر روز، هر ساعت، هر لحظه

و این توهم

بی آنکه رنگ واقعیت پذیرد

تنها سرخوشی ساعتهای من شده است

و تو که

نمی آیی

نمی آیی

نمی آیی   

 

از: ندا.م

 

  • ندا میری

چقدر حرف بر گلوست

و چقدر اندوه در دل

خدایم

من این هزارساله اندوه زده را

به جفای کدامین پرواز ندیده

مجازات می کنی؟؟؟

 

                                       از: ندا. م

  • ندا میری

پنجشنبه شب و مهمانی دوستهای قدیمی و گپ و ......

خوش گذشت، از ان معدود شبهایی بود که خسته بودم و تختخوابم را به همه چیز ترجیح می دادم... شام خوردیم و عجب شام بی نظیری هم... ساعت حدودا" نزدیک 12 بود که عزم رفتن کردم و بعد از یک پیاده روی 2، 3 دقیقه ای بالاخره به ماشین رسیدم ، خیلی اتفاقی چشمم به سپر عقب افتاد که به طرز جالبی از قیافه افتاده بود .. حدس زدم یکی از همین شهروندهای محترم بی اعصاب که حوصله نداشته یکی دوبار دیگر فرمان را بچرخاند خیلی با ملایمت کوبیده به ماشین من و رد شده ....

با خوش بینی ذاتی ام یک کم به شیشه ها نگاه کردم بلکه یادداشتی از راننده محترم ببینم که البته حاصلی نداشت ، استارت زدم و راهی اتوبان همت شدم ، البته اصولا" تند رانندگی نمی کنم ولی خوب حق بدهید که همت و نداشتن ترافیک ! کمی وسوسه کننده است ... عقربه سرعت شمار از 90 می گذشت ، خوب هنوز اصول رانندگی صحیح را زیر پا نگذاشتم ..... ساعت از 12 گذشته و یک 206 نقره ای و یک خانم تنها و صد البته مزاحمت که نه مراحمت ! ماشینهای دیگر ... خوب طبیعیه ! منم که اصولا" حوصله معاشرت های خیابانی را اصلا" ندارم و البته نگذارید به حساب سجاده و آبکشی و این حرف ها .... پیر شدم دیگر .... 25 سالگی و بی حوصلگی و کلی فکر و خیال ...... فرمان هم که بدجوری سنگینه و ماشینم که تمایل عجیبی به انحراف داره .... حالتهای ماشینم به پنچری نزدیکه و من هم وسط اتوبان همت ..... نزدیک خروجی یادگار امام – شمال یک پرشیای بیچاره دستش روی بوق و یک دنیا آلودگی صوتی که بلکه من بفهمم که پنچرم! به زحمت خودم را به خیابان کشیدم و پیاده شدم .... بله کار از پنچری گذشته و رینگم روی زمینه ! خوشحال شدم که از شانس خوب من  ایست بازرسی به فاصله 2، 3 متری من مستقره و خلاصه چه نعمتی از این بالاتر!

یک ماتیز ایستاد که اتفاقا" یک آقای جوان راننده اش بود ..... خیلی محبت کرد و پنچری ماشین را گرفت ... 15 دقیقه ای معطل شدم و .... دریغ از اینکه نیروهای محترم انتظامی یک ابراز وجودی بکنند، از کمک بگذریم، لااقل  یک کلمه ای  در رابطه با نسبت بنده و آقای مذکور سوال کنند ! خوب خدا را شکر که امنیت بیداد می کنه و همه خانم ها و آقایان هر ساعت شب که دلشان بخواهد خیابان ها را می چرخند و به کارهای واجب و غیر واجبشان رسیدگی می کنند.

حالا من ماندم و یک سپر داغون، یک رینگ کج شده و یک لاستیک متلاشی .... و البته حدودا" 200000 تومان خرج ناقابل......

راستی یک سوال توی ذهنم بدجوری می چرخه ، می خواهم آن راننده محترم را ببینم و بپرسم کاش موقعی که زد و بد هم زد و سپر را داغان کرد و رینگ ماشینو کج کرد یک ثانیه فکر می کرد که این رینگ کج شده باعث میشه باد لاستیک البته خالی بشه و شاید در حال حرکت بترکد و ماشین چپ بشه و چند تا آدم بیگناه را به درک واصل کنه ....

جدا" یک یادداشت کوچک خیلی وقت ها می تواند جلوی خیلی چیزها را بگیره، زیادم خرج نداره ...... اما انگار راننده مورد نظر نه وقت داشته که 2 بار دیگه فرمان بده نه حوصله داشته به این قسمت ماجرا فکر کنه .... خوب بگذریم ... من زنده ام هنوز و ......

از: ندا. م

  • ندا میری

 

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست ،

نگفتم : عزیزم این کار را نکن .

نگفتم : برگرد و یکبار دیگر به من فرصت بده .

وقتی پرسید دوستش دارم یا نه، ر ویم را برگردانم.

حالا او رفته ، ومن

تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم .

 

نگفتم : عزیزم ، متاسفم ، چون منهم مقصربودم .

نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم ،چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است .

گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای من آن را سد نخواهم کرد .

حالا او رفته ، و من تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم .

 

او را در آغوش نگرفتم و اشکهایش را پاک نکردم

نگفتم : اگر تو نباشی زندگی ام بی معنی خواهد بود

 

فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد .

اما ، حالا ، تنها کاری که می کنم

گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم .

نگفتم بارانی ات را در آر .....

قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم .

نگفتم : جاده بیرون خانه طولانی و بی انتهاست .

گفتم : خدا نگهدار ،موفق باشی ،خدا به همراهت .

او رفت ...

و مراتنها گذاشت تا با تمام چیزهایی که نگفتم ، زندگی کنم .

 

شل سیلوراستاین

  • ندا میری

 

When I see u, I disappoint of poem.

As I think about your beauty, my tongue will be frizzed and words will be hectic.

 

Kill my thirst

Be less beautiful

Then I will be a poet

 

Be common,

Make up,

Wear colorful clothes,

Be pregnant,

Have baby,

 

As like as all women,

 

Let me placate with words….

 

ترجمه انگلیسی - برگرفته از اشعار نزار قبانی

 

  • ندا میری
دموکراسی ؟

آری.... حتما".

اما با زنی دیوانه چون من چه می کنی

که پیاپی

به دیکتاتوری عشق تو

رای می دهد؟!

از: غادة السمان

  • ندا میری