الفبا

الفبا

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۸۵ ثبت شده است

من اگر جای حوا بودم
هر روز هزاران بار گندم را می چیدم
تا عشق مجازات تمام لحظه هایمان باشد.

                                                       از: ندا. م

  • ندا میری

 

 

صدای تو می پیچد

در ژرف ترین گوشه های این دل باران زده، خشک و تهی

 

باغ بر می خیزد

و درختان به تماشایت صف آرایی می کنند

 

نیستی

و من در تمام لحظه های مکرر بی تو

با تو بودن را در بستر رویاهای شبانه ام تورق می کنم

 

خسته ام

خسته ام

خسته ام

 

و هربار آوای شکوهمند چشمانت

در این هیاهوی بی سکوت

به زندگی می کشاندم

 

و این امید عبث

که در بستر لاله و اقاقی

به ضیافت بوسه بنشینیم

 

مرا در آغوش بگیر

 

من لبالب از شهوت تو سرریزم

 

من تا ژرفنای وجود بوسه های تو را

در شبهای بی تو

          تجربه کرده ام

 

مرا ببوس

که این وهن مبتذل را به یکباره بشکنم

 

مرا ببوس

تا بلندترین قله های هوس را

به باران نجیب ترین هماغوشی های عاشقانه بیارایم

 

این من

این زن

 

که دیری ست

با شعر و شور و لبخند

غریبه است....

 

مرا میهمان ان لحظه های دلپذیر کن

تا جاودانگی را قدم بزنیم

 

کوله بار خستگی هایت

با من

 

گریه های بی اشک

بغضهای بی فریاد

دردهای بی صدایت را

با من قسمت کن

تا تاج ترانه و شوریدگی

بر سر نهم

و

سفر بی تردید همسرایی را آغاز کنم......

 

از: ندا. م

  • ندا میری

 

 

این ضیافت دروغ

و این میهمانان پرشور

که به نقابی از جنس دوستت دارم آراسته اند...

 

تشنه ام

و طعم شور اینهمه عشق، اینهمه رنگ

لبهای خشکم را جز آزاری نیست

 

تو غرق این بوسه باران نقش و صورتک و تصویر

از لحظه های خالی ام

چون وزشی کوتاه می گذری ....

 

هوا گرم است و

این عطش بی پایان

و آب و خنکا

دور      دور      دور

 

و این دستها که زجر جستجو را

بارها به تکرار دوره کرده است...

خالی خالی

هنوز هم

 

و رویاهای شبانه ام

که نم باران تو را بر پیشانی دارد

خیس خیس

 

آفتاب می دمد

و این طلیعه

که بشارتی روشنش نمی کند

و مرا از تماشایی ترین تصویر های هستی

به تاریک روشن روز

مهمان می کند.........

 

در خواب دیده ام

تورا

بارها

که می آیی

و این آمدنت

و این انتظار آمدنت

خیال

وهم

بی پایان                  بی پایان

 

و تو

هنوز مهمان 

هر شب، هر روز، هر ساعت، هر لحظه

و این توهم

بی آنکه رنگ واقعیت پذیرد

تنها سرخوشی ساعتهای من شده است

و تو که

نمی آیی

نمی آیی

نمی آیی   

 

از: ندا.م

 

  • ندا میری

چقدر حرف بر گلوست

و چقدر اندوه در دل

خدایم

من این هزارساله اندوه زده را

به جفای کدامین پرواز ندیده

مجازات می کنی؟؟؟

 

                                       از: ندا. م

  • ندا میری

پنجشنبه شب و مهمانی دوستهای قدیمی و گپ و ......

خوش گذشت، از ان معدود شبهایی بود که خسته بودم و تختخوابم را به همه چیز ترجیح می دادم... شام خوردیم و عجب شام بی نظیری هم... ساعت حدودا" نزدیک 12 بود که عزم رفتن کردم و بعد از یک پیاده روی 2، 3 دقیقه ای بالاخره به ماشین رسیدم ، خیلی اتفاقی چشمم به سپر عقب افتاد که به طرز جالبی از قیافه افتاده بود .. حدس زدم یکی از همین شهروندهای محترم بی اعصاب که حوصله نداشته یکی دوبار دیگر فرمان را بچرخاند خیلی با ملایمت کوبیده به ماشین من و رد شده ....

با خوش بینی ذاتی ام یک کم به شیشه ها نگاه کردم بلکه یادداشتی از راننده محترم ببینم که البته حاصلی نداشت ، استارت زدم و راهی اتوبان همت شدم ، البته اصولا" تند رانندگی نمی کنم ولی خوب حق بدهید که همت و نداشتن ترافیک ! کمی وسوسه کننده است ... عقربه سرعت شمار از 90 می گذشت ، خوب هنوز اصول رانندگی صحیح را زیر پا نگذاشتم ..... ساعت از 12 گذشته و یک 206 نقره ای و یک خانم تنها و صد البته مزاحمت که نه مراحمت ! ماشینهای دیگر ... خوب طبیعیه ! منم که اصولا" حوصله معاشرت های خیابانی را اصلا" ندارم و البته نگذارید به حساب سجاده و آبکشی و این حرف ها .... پیر شدم دیگر .... 25 سالگی و بی حوصلگی و کلی فکر و خیال ...... فرمان هم که بدجوری سنگینه و ماشینم که تمایل عجیبی به انحراف داره .... حالتهای ماشینم به پنچری نزدیکه و من هم وسط اتوبان همت ..... نزدیک خروجی یادگار امام – شمال یک پرشیای بیچاره دستش روی بوق و یک دنیا آلودگی صوتی که بلکه من بفهمم که پنچرم! به زحمت خودم را به خیابان کشیدم و پیاده شدم .... بله کار از پنچری گذشته و رینگم روی زمینه ! خوشحال شدم که از شانس خوب من  ایست بازرسی به فاصله 2، 3 متری من مستقره و خلاصه چه نعمتی از این بالاتر!

یک ماتیز ایستاد که اتفاقا" یک آقای جوان راننده اش بود ..... خیلی محبت کرد و پنچری ماشین را گرفت ... 15 دقیقه ای معطل شدم و .... دریغ از اینکه نیروهای محترم انتظامی یک ابراز وجودی بکنند، از کمک بگذریم، لااقل  یک کلمه ای  در رابطه با نسبت بنده و آقای مذکور سوال کنند ! خوب خدا را شکر که امنیت بیداد می کنه و همه خانم ها و آقایان هر ساعت شب که دلشان بخواهد خیابان ها را می چرخند و به کارهای واجب و غیر واجبشان رسیدگی می کنند.

حالا من ماندم و یک سپر داغون، یک رینگ کج شده و یک لاستیک متلاشی .... و البته حدودا" 200000 تومان خرج ناقابل......

راستی یک سوال توی ذهنم بدجوری می چرخه ، می خواهم آن راننده محترم را ببینم و بپرسم کاش موقعی که زد و بد هم زد و سپر را داغان کرد و رینگ ماشینو کج کرد یک ثانیه فکر می کرد که این رینگ کج شده باعث میشه باد لاستیک البته خالی بشه و شاید در حال حرکت بترکد و ماشین چپ بشه و چند تا آدم بیگناه را به درک واصل کنه ....

جدا" یک یادداشت کوچک خیلی وقت ها می تواند جلوی خیلی چیزها را بگیره، زیادم خرج نداره ...... اما انگار راننده مورد نظر نه وقت داشته که 2 بار دیگه فرمان بده نه حوصله داشته به این قسمت ماجرا فکر کنه .... خوب بگذریم ... من زنده ام هنوز و ......

از: ندا. م

  • ندا میری