هیچ مرا دیده ای؟
جایی حوالی رفتن
پرسه می زنم
دستت را که دراز کنی
دستم را گرفته ای
با اینهمه
در سکوتی موحش نشسته ای و
من ذره ذره می ریزم
پوسیدن تمام لحظه ها
از جایی شبیه همین
آغاز شد
که کسی گفت باید و
هزار ظرف خالی روبرو را ندید
ندا. م
- ۱ نظر
- ۱۲ مرداد ۹۰ ، ۱۸:۵۶