عریان شو...
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۱۱ ق.ظ
هزار سال است دلم می خواهد شاعر باشم
شاید بتوانم واژه ها را طوری سرهم کنم
که بی آنکه بفهمی به تو بفهمانم
"هوس دارم... هوس تو را"
بنویس پای کودکی ام...
پای تمام وحشت های نخراشیده ام
پای اینکه صدایم را بریده اند و
بال همه جرات هایم را...
...
الان با خیال راحت تکیه داده ام به یک مخده رنگ به رنگ
و لنگ هایم را هوا کرده ام و تاب می دهم
و دسته دسته موهایم را می آورم بالا
می پیچم دور مداد
همین مداد
برای نوشتن همین تکه پاره ها...
و رد موهایم روی تن تو می افتد
و
بی وحشت با تو خیره بازی می کنم...
نگاهت را ندزد...
توی رویاهای من کسی نیست که از قضاوتش بترسیم...
عریان شو
عریان شو
دیری ست تاب آورده ام هزار سوال را...
برهنه شوی
خراب می شوم
قسم می خورم
ندا.م
- ۹۱/۰۳/۲۰
وب دوستداشتنی شما ما رو جذب کرد!!!
شما هم به ما سر بزن و اگر مایل به تبادل لینک هستی،دوست داری با چه اسمی لینکتون کنیم؟
با تشکر