سکوت... با تو اما
يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۲۴ ب.ظ
نوشتنم نمیاد...
چرا شخصی نوشتنم نمیاد؟ چرا واژه ها رفتن؟ چرا اینهمه سکوت؟ چرا اینهمه سکون؟ چرا تو سرسنگینی؟... چرا تو دوری؟... چرا تو نیستی اصلا؟... کی به تو حق داد اینهمه نبودن رو... آدم گاهی دلش می خواد بغلش کنن... بغلش کنه... و وقتی داره شروع می کنه به حرف زدن انگشتش بیاد رو لب های آدم ... انگشتش... نه لب هاش... انگشتش فقط... بیاد رو لب های آدم و بگه هیچی نگو... بذار نگات کنم...
ندا. م
- ۹۲/۰۳/۲۶