تو می تونی 56 سال دیگه با من دووم بیاری؟
1:
ابی یک ترانه دارد به نام "همین خوبه" که ترانه سرایش محسن شیرعلی ست و آهنگسازش شادمهر عقیلی. متن ترانه سراسر دلتنگی عاشقی ست برای معشوقش که حالا رفته است به هر دلیلی و عاشق دارد خودش را با چیزهای کوچک دلخوش می کند. من از این ترانه متنفرم و از هر چیز کوچک و ساده و ابلهانه ای که عاشق ها را قانع می کند. از تفکری که توی این ترانه است. از اینکه کار یک عاشق به جایی برسد که با آگاهی از آرامی و آزادی معشوقش راضی بشود... با اینکه دستکم توی عکس ها هنوز کنار هم ایستاده اند... از اینکه احساس کند همین خوب است که با اینکه معشوق چشم هایش را به روی او بسته است اما هنوز در چند خاطره با او مشترک است... و این ها را داد بزند... اصلا چرا باید همچین شعری سروده شود؟ خوانده شود و بعد هم لابد دختر ها و پسر ها زمزمه اش کنند و لابد کم کم باورش کنند... نفرت انگیز است... قناعت در عشق نفرت انگیز است. عاشق باید جاه طلب باشد. باید باشد. عشق ذاتا جاه طلب و حسود و خودخواه است. تحمل ندارم حتی لحظه ای به چیزی جز این معتقد باشم.
2:
"پیش از نیمه شب" قبل از آنکه فیلم خوبی باشد، یک مجموعه کامل است. یک عاشقانه ظریف که اضلاعش درست و دقیق چیده شده اند. یک واقعیت کامل. عین همان جمله ای که ته کار جسی به سلین می گوید. "زندگی واقعی همینه. کامل نیست اما همینه"... پیش از نیمه شب، آنقدر مایه برای نوشتن و حرف زدن دارد که آدم گیج می شود به کدامشان برسد. یک مراسم نهار خوری کامل دارد که همه چیزهای جذاب جهان را پوشش می دهد. عشق و خانواده و همخوابگی و دلتنگی و ازدواج و بوسه و غذا و نوشیدنی... زنی که فانتزی مردش را در حضور جمع با افتخار و لذت بازی می کند و ادای روسپی های خنگ را در می آورد... حقه های زنانه که سرشارند از طنازی و سیاست مداری... حرف زدن از ترفند های زن ها برای کشیدن مردها توی رختخواب و نگه داشتن مرد ها برای سال های طولانی.... گفتگو از باورهای کلیشه ای که انگار هرگز کهنه نمی شوند... تجسم کردن شکل و شمایل عشق در مسیر بزرگ تر و جدی تر شدن مجازی جات و سیستم ها و اپلیکیشن ها... سر و کله زدن سر اینکه عشق ابدی یک شوخی ست... "کدام زوجی را سراغ دارید که با هم مانده باشند؟" واقعا مانده باشند نکه در عقد هم و در کنار هم... یک خانم مسن هم بین جمع هست که به موقع، وقتی همه جوان تر ها حسابی شوخی و جدی های شان را ریختند بیرون، لب به سخن باز می کند و از شیوه خوابیدن همسرش می گوید که شب ها کنار او دراز می کشید و دستش را کامل روی او دراز می کرد. به شکلی که او را محکم در بر می گرفت و امکان حرکت را از او سلب می کرد... از احساس امنیتی می گوید که این حصار برای او فراهم می کرده است. زن از وحشت این روزهایش حرف می زند و می گوید خیلی چیزهای ساده روزمره هستند که فراموششان می کند... می گوید گاهگداری قیافه همسرش را از یاد می برد. انگار اجزای صورت او در حافظه اش محو می شوند... و این عین دوباره از دست دادن اوست و زن را می ترساند. پس او خودش را مجبور می کند گهگاهی ذره ذره صورت همسر مرحومش را بازسازی کند و به خاطر بیاورد. دندان هایش، موهایش، پوستش، لب هایش، رنگ دقیق چشم هایش... عشق برای او ابدی ست.... و حتما برای لینک لیتر، که آن مراسم نهار رویایی و عالی و کامل را با این مونولوگ می بندد... با سر سلامتی دادن حضار به عمری که در گذار است و نه عشقی که در گذر است.
3:
دو قلو های جسی و سلین یادم انداختند آخر همه کارتون های کودکی به ازدواج و بوسه و با هم ماندن ختم می شدند. اصلا دختر بچه ها حق ندارند به چیزی جز این باور داشته باشند. چرا یادم رفته بود؟ چرا هیچ حواسم نبود که عموم قصه های شاه و پریانی به وصال و رقصیدن عروس در میان دست های داماد ختم می شوند؟ شاید این آفت ذهن خودآزار زنی ست که پوکوهانتس را دوست دارد در حالیکه بر بالاترین نقطه کوه ایستاده است و با محبوبش وداع می کند. به نظرم وقتش رسیده به بل اقتدا کنم.
4:
سلین خوب غر می زند. درست و قشنگ غر می زند. عین همه زن های واقعی در حالیکه لب پایینش آویزان است بهانه می گیرد و از سرخوردگی ها و رویاهای از دست رفته اش حرف می زند. او بخوبی هنوز پس از این سال ها لوندی می کند، اغواگری می کند، شیرین زبانی و شوخ طبعی می کند... و جسی همراهی اش می کند. در تمام این لحظه ها... جسی "می خواهد" سلین را همراهی کند و از پس این کار، خیلی خوب بر می آید. به موقع صدایش را بلند می کند، به موقع تیکه می اندازد و به موقع کوتاه می آید... و وقتی سلین با گفتن تلخ ترین جمله ای که در هر رابطه ای ممکن است گفته شود او را ترک می کند... دنبالش می رود. کنارش می نشیند. بازی می کند. شوخی می کند و به هزار تمهید نازش را می کشد... با او حرف می زند و به او می گوید او را زیباترین زن جهان می بیند... همین حالا در آستانه دهه پنجم زندگی اش... عین همان سال های قدیم... و حتی در هشتاد سالگی... و می شود مردی که هیچ وحشتی ندارد از تداوم این رابطه تا چهل سال دیگر... او "می خواهد" سلین رادر هشتاد سالگی ببیند... در حالیکه هنوز در چشمان او زیباست و می درخشد.... جسی آن مردی ست که یک جایی کل زندگیش را به عشق آواز خواندن سلین رها کرده است...
و سلین چاره ای ندارد جز اینکه در برابر این حجم از عاشقانه های نایاب کوتاه بیاید و به بهترین همخوابگی عمرش تن بدهد...
5:
خودخواه باشیم. در عشق خودخواه و جاه طلب باشیم... و نترسیم از فکر کردن به اینکه 56 سال با هم دوام بیاوریم. حیف است تن دادن به آروزی 56 روز و 56 هفته و 56 ماه.... از شکست خوردن رابطه ها آدم ها حقیر نمی شوند... اما بی ایمانی و قناعت کردن در عشق حتما از ما، از همه ما یک مشت ابله ترسوی محقر خواهد ساخت.... به سلامتی همه جسی ها و سلین ها که درباره 56 سال تداوم رابطه شان حرف می زنند... جراتش را دارند که به 56 سال با هم بودن فکر کنند... نشانه ها فقط برای آدم هایی جواب می دهند که جرات دارند به با هم بودن های بلند مدت فکر کنند... آدم هایی که جرات دارند به پای با هم بودن از "یک شب" تا "یک عمر"، به خیلی چیزها گند بزنند...
ندا. م
- ۹۲/۰۶/۱۳