همه عروس های عالم... و عطر یاس
عاقد آغاز نکرده هنوز که دختر کوچیکه می زند زیر گریه. چه گریه ای... هق هق هزار ساله باشد انگار. می دانم دلش به وصلت رضا ست. این ها اشک های فقدان اند. دست همسرش می رود دور شانه اش... آرام جان برسد انگار. صدای ناله اش ارام می شود. اشک هایش قطع نمی شوند. نرم می شوند اما... شبنم شبنم می نشینند روی پوست سحرگاهی اش. گریه ندارم، شکر خدا! دستی که نباشد شانه آدم را فشار بدهد، بی اشکی غنیمت است. عاقد بار اول را خوانده است... همه مات و مبهوت مانده اند. سکوت اتاق خرخره ام را می گیرد... رسا می گویم "عروس رفته گل بچینه"
عروس را از گل و گلاب و زیر لفظی می گذرانم... ارام به بله می رسد... زیر لبی می گوید بله... به نجوا می گوید. می بینم برادرش با دوربین موبایل تند و سریع و ضربتی عکس می گیرد... در میان آتش قلبم با خودم کلنجار می روم کاش دوربین آورده بودم. عروس ها باید از اشک هایشان پای سفره عقد مدرک داشته باشند... دختر کوچیکه ارام می زند به پهلویم... شیرینی... ندا شیرینی... طعم خاک گرفته زبانم... خامه و توت فرنگی تازه اش نمی کند... یک آن نگاهم می افتد به آینه روبرو... اه! مرده شور لبخند چرک نمایشی ات را ببرد... گیرم هوای خاکی این اتاق را تازه کند، خودم که می شناسمش این کرشمه ناموزون قلابی را.
پای دفتر و توی سند ازدواج را امضا می کنم.. به عنوان شاهد آخر. زیر چشمی به شناسنامه همسر مرحوم داماد که هنوز روی میز است، نگاه می کنم. عاقد شناسنامه را می برد سمت داماد... "شناسنامه مرحومه"... روی هوا می قاپمش. مال من باشد؟... کسی اعتراضی ندارد.
همین... نه کل کشیدنی در کار است... نه نور و برق فلاش دوربینی و رقص چاقویی... حلقه هایی که بدون هیچ بوسه ای رد و بدل می شوند و تمام... موقع خداحافظی دور از چشم همه داماد را بغل می کنم. زیر گوشش می گویم مواظبش باش... مواظب دلش باش... زهر پاشیده اند به جانم انگار... تیز می گویم نمی گذرم اگر دلش را بشکنی... نمی دانم می شنود یا نمی شنود... می دانم اما چشم هایم را می شناسد...
کلید خانه ام... کلید خانه ام... می خواهم هجوم ببرم به حجم غلیظ خلوتم... غربت این عروس را... جای خالی آن عروس را دریا دریا گریه کنم...
ندا. م
- ۹۲/۰۹/۰۸