فرو باریدن خاطره ها از لابلای تیغ و قیچی...
در فیلم خواهران مگدالن، در آن صومعه نفرین شده گند زده، وقتی می خواهند برنادت را تنبیه کنند، موهایش را از ته می تراشند. برنادت زیر دستان خواهران روحانی (شیطانی) ضجه می زند و آدمی احساس می کند دارد نمایشی تازه از به صلیب کشیدن مسیح را تماشا می کند. با ریختن موهای برنادت روی زمین، ذره ذره زنانگی شیرین او فرو می ریزد... سر برنادت چون مزرعه ای شخم زده می شود و همه بخشایندگی های پر مهر دخترانه او از ریشه زده می شود تا زمین آماده رشد بیزاری شود. انکار... فراموشی... شور و شوق برنادت در همان سکانس می میرد. او اسیر وحشتی می شود که تا انتهای خط از آن رهایی ندارد.
*
در سریال گرلز، هانا که همه چیز توی زندگی ش حسابی بهم ریخته است، از کار تا روابط عاطفی و دوستانه و خانوادگیش حتی، می نشیند روبروی آینه و قیچی می گیرد دستش و موهایش را می برد. نه اینکه کوتاه کند... می برد. انگار که دارد موهایش را مثله می کند. دسته دسته موهایش که زیر پایش می ریزند در حکم گوشت های تنش هستند که از وجودش کنده می شوند و دور ریخته می شوند...
*
کوتاه کردن مو برای مرد ها یک حرکت عادی ست. یک عمل فیزیکی در راستای پیرایش و بعضا آرایش. از مرزهای خوش تیپی و زیبایی و مرتب بودن فراتر نمی رود. زن ها اما به دانه دانه تارهای موهای شان وابستگی و دلبستگی دارند. گویا از این حجم پر و پیمان بالای سرشان، اعتماد به نفس می گیرند. حس متبرک زنانه شان در هر رقص طناز موهای شان، اوج می گیرد. با ور رفتن و آراستنشان زیبا می شوند.... از روی مدل موهای خانم ها حتی می شود به حس و حال ها و روحیاتشان واقف شد. اینکه چقدر شهری اند، چقدر بیابانی، چقدر کولی اند، چقدر متمدن... چقدر کودکند، چقدر با خودشان سر راستند، چقدر جلوه گرند، چقدر منزوی و خیلی چیز های دیگر.... و از همه این ها فراتر موهای خانم ها انگار بخشی از قلب و ذهن آن هاست. لا بلای دانه دانه این خرمن آنها خاطرات و حس های بزرگ و عمیقشان را نگهداری و پاسداری می کنند. رد پای دست ها و بوسه ها... اثر همه نگاه ها و ستایش ها... بی جهت نیست که آن چیدن وحشیانه موهای برنادت در حکم یک شکنجه ویرانگر با او چنان می کند که انگار تا ابد بر تنش داغ گذاشته اند... و آن بریدن انتحاری دسته دسته موهای هانا تفاوتی با یک تنبیه عظیم خود آگاهانه ندارد.
*
داشتم با خواهرم سر و کله می زدم که یک تغییر اساسی دلم می خواهد. یک چیزی که با تغییر رنگ مو و مدل ابرو رخ نمی دهد. با عوض کردن استایل لباس پوشیدن و چیدمان خانه و اینها هم نه... یک چیز درونی تر. خیلی درونی تر... نه یک چیزی که فقط شکل و شمایل بیرونی ام را عوض کند... بزرگتر... عمیق تر... و وقتی زیر دست های آرایشگر نشسته بودم و منتظر بودم زودتر کارش تمام بشود، روی زمین را نگاه می کردم و می دیدم چه چیزهایی که دارند به زیر پایم می ریزند و انگار ماهی قرمز کوچکی که از تنگ بیرون می افتد، جان می دهند.
*
یکی از فانتزی های من همیشه این بوده که یک روزی از دنیا و هر چه در او هست سر درد بگیرم و بنشینم جلوی آینه و گیس هایم را دسته دسته پای عصبیت و خشمم ذبح کنم... عین هانا... نمی دانم از کلفتی پوستم است یا که از زشت شدن می ترسم که تا امروز با خودم همچین کاری نکرده ام... ته تهش این بوده که یک مدل من در آوردی ترکیبی از ویژگی های کلاسیک و مدرن انتخاب کرده ام (این خودش یک نشانه است) و موهای کمندم را داده ام دست یک آرایشگر زبده... و خلاص... شاید باید یک جایی این یکی را هم تجربه کنم... تراشیدن موهایم به دست خودم... قیچی زدنشان... بریدنشان... این بار که گذشت... شاید وقتی دیگر...
*
میویس را خاطرتان هست؟ وقتی دست هایش را گشود و از ته دلش گفت "آخیش"... گیرم که ما صدایش را نشنیدیم... همچون حالی داشتم وقتی از آرایشگاه بیرون امدم و باد لابلای چتری های کوتاهم پیچید...
*
موهای زن ها را جدی بگیرید.
ندا. م
- ۹۲/۱۱/۰۴
مبارک باشد نیو هِیر کات، چتری و ماهی ها.
چه چیز زن ها را نباید جدی گرفت؟ بگویی، به کار کامنت گذار می آید یک روز.