من می روم
من می روم
نه دور نه دیر
می روم تا خاطرات تورا در کوچه باغهای جاودانگی به خاک بسپارم
می خواهم بهترین ها را در هیاتی همیشه شکوفا در ژرفنای خسته و خاموش قلب تازه کنم، پاک و خجسته و مانا
و پوسته های بی حاصل اندوه را
که دیری ست اعماق جان را خراش می زنند
به آتش خواهم کشید
دوستت دارم، دوستت دارم و ترکت می کنم
و این عشق را از لعنت و سرزنش رها
من دختری بودم با آرزوهای سپید
از جنس تور و پولک
شبیه دامنهای پف دار و تاجهای بدل
من می روم
و آرزوهایم را به باد
اشکهایم را به خاک می سپارم
و تنهای تنها، بوی جاودان حضورت را در لابلای خاطرات بزرگ با تو بودن کوله بار می کنم
دوستت دارم
دوستت دارم و همین روزها خواهم رفت
تنها حضور معطرت بر شاخه های بهار نارنج همیشگی ست
دستهایم خالی ست
دستهایم خالی ست
و هیچ نشانی بایسته از این وفاداری دایم در میانه ندارند
بپذیر تنها این چشمهای مه زده را
که از غبارهای زندگی اینگونه زلال بسوی تو بازگشته اند
مملو از تمام دوستت دارم ها
دیگر هیچ ندارم
هیچ از آنچه تورا شایسته باشد
تنها بپذیر
روزها گذشتند و از این خواستن پراندوه نکاست
تورا عاشقانه سرودم
اینک می روم و تورا در میان بادهای دودلی و تردید به خاک می سپارم
شاید روزی دستهای توانمند زنی از اعماق این سیاهی خالص بیرونت کشاند و به روشنایی مهر مهمانت کند
خواستی که با تو بمانم در حضور اینهمه باران
خواستی که با تو بخوانم شعر بلند اقاقی های عاشق را
امروز من می روم
و تو با تمام اگر و اما و شاید ها تنها می مانی
تنها بیاد بیاور
آنچه را که در لحظه های ارغوانی همخوابگی نفس می زد
عشقی توامان در جسم و روح
بی تکرار ترین
در این جهان مکرر .................
از: ندا. م
- ۸۵/۱۱/۰۹