الفبا

الفبا

۱ مطلب در بهمن ۱۳۸۶ ثبت شده است

در یک جمع دوستانه نشسته بودیم که البته بهانه اش کار بود و برنامه ریزی و پیشنهاد و انتقاد. شوخی و خنده هم که حسابی در جریان بود (که اگر نباشد باید به کارمان و راه مان و جمع مان و از همه مهمتر خودمان شک کنیم) یکی از حاضرین دائما نگران این بود که بازخورد های ناشی از این راه و رویه ای که پیش گرفته ایم، چگونه خواهند بود و مبادا کسی از راه برسد و مویی از این ماستی که زده ایم بیرون بکشد و خلاصه اینکه تمام دغدغه اش شده بود تایید آدمهای دور و نزدیک. استرس عجیب و غریبی را به فضا منتقل می کرد و تمام جمع کم کم داشت یادشان می رفت که اصلا چرا جمع شده ایم و چه کار می خواهیم بکنیم و ته ته این ماجرا آیا اصلا دنبال این هستیم که یک عده کثیری برایمان کف بکشند؟ که هنوز قدم اول را برنداشته نگران بسامد سوت این و آن شده ایم؟

کل نکته اینجاست که اصلا چرا اینهمه از قضاوت های دیگران در باب نگاه مان و عمل مان می ترسیم؟ پریشان و مضطرب می شویم؟ آن هم در حالی که تمام روز در حال حرکتیم و جستجو و کشف و شهود و حتی ثانیه ای هم از یادمان نمی رود که شاید جنبشی در این جهان بزرگ وابسته به حضور کوچک ما باشد.

وقتی نه از دویدن می ایستیم و نه از زمین خوردن می ترسیم، جدا میزان اهمیت قضاوت دیگران چقدر است؟ آن هم وقتی که این دیگران، آنانی باشند که تنها نشسته اند و نگاه می کنند و پوزخند می زنند. وقتی کار می کنیم، وقتی از ساختن لحظه ای باز نمی ایستیم، به قطع در معرض خشم و قهر و غضب تمام آنانی هستیم که توقف و سکون پیشه کرده اند. آنها که زمین خورده اند و بلند شدن را تجربه نکرده اند. شاید به خطا برویم، اما همین رفتن مدام و لحظه ای نایستادن کجا و یک گوشه ای نشستن و دیگران را به داوری کشاندن کجا؟ کدام بیشتر می ارزد؟ کدام دسته وقتشان را ارزان تر فروخته اند؟

  • ندا میری