الفبا

الفبا

۲ مطلب در تیر ۱۳۸۶ ثبت شده است

هیچوقت قطعیت و پا فشاری جک نیکلسون در فیلم "The Pledge" از یادم نمی ره. "من یک قول دادم!"   روزهای سخت، لحظه های پر آشوب، انرژی، شارژ، شادی، لبخند، دعا، بغض بدون گریه و آه، درد دل، قلبم! موسیقی، Sorrow، مدیتیشن، تمرکز، ترانه های کوچک غربت، صندلی های خالی، زنگ موبایل، SMS، شیمی درمانی، تهوع، ضعف، بیخوابی، بالش، 1..2..3.. آبمیوه طبیعی، گرما، خ ولیعصر، ICU، رویای یک روبوت ساتریانی، "من از این دختره خوشم نمی آید"، Wish You Were Here، گل، بوی خاک، رطوبت، مالنا، درد، حافظ، ژیسلن، "چرا...؟ چرا...؟ چرا...؟" .... انرژی، لبخند، شادی ... شادی ... شادی .... مدارا   یک دوست روز عمل مامان، صبح خیلی زود، شاید هم شب پیشش دیر وقت یک SMS به یاد ماندنی برام زد که تک تک کلماتش به طور غریبی دوست داشتنی بودند. یک چیزی شبیه یک سبد ستاره توی آن تاریک روشن سر صبح.   همیشه ترجیح داده ام بزرگترین تنهایی های عالم در سخت ترین لحظه های عمر سراغم بیان. دلیلش را نمی دانم. شاید حوصله کسی را ندارم، شاید زیادی می خواهم فقط به خودم متکی باشم، شاید می ترسم بشکنم و این صدای شکستن را دور و بری ها بشنون.... شاید، شاید، شاید ... اما این بار خیلی ها بودن، کسانی که حتی فکرش را هم نمی کردم، آدمهایی که حتی فرصت نشده بود موقع رد شدن از کوچه های خلوت بی سر و صدای باریک هم دستشان را بگیرم ... حکایتم شبیه آن آسمان ابری بود که ستاره هاش بودن و دیده شدن یا نشدنشون اهمیتی نداشت..... عزیزی برام نوشت احساس تنهایی نکن که احساس بی مصرف بودن می کنیم. از آن جمله های به یاد ماندنی که تمام دربدری ها تو می آره جلو چشمت و پودر می کنه... لبریز ... میخکوب   نه! این زندگی هنوز تا خلاء و بیهودگی خیلی فاصله داره ... راه درازی در پیشه، صعب، سخت، گزنده شاید، تیره و کم فروغ ... سرشار اما   یاد جک نیکلسون می افتم ... "من یک قول دادم!"     
  • ندا میری
جای این نوشته، اینجا نیست. شاید اولین باره که اینقدر با کلمه ها غریبه ام و اینهمه نوشتن برام سخته. یک چیزی شبیه درد دل با خودمه و تخلیه تمام دردهایی که هستن. اما این رسالت احمقانه خود دار بودن و رعایت حال اطرافیان فرصت نمی ده حتی یک کم تو دل بی صاحابم هم گریه کنم! اینجا می تونم به جای دلقک بودن و دری وری گفتن و رقصیدن و ... با خودم خلوت کنم. این نوشته مال هیچکس نیست. فقط یک چیزیه شبیه شکستن روزه سکوتم و اینکه حداقل اینجایی که تو نمی خوانی ، به ات بگم چقدر بزرگی، چقدر عزیزی و چقدردلم می خواهد که این وظیفه مسخره نبود و من فرصت داشتم سرم رو پاهات بگذارم و یک دل سیر گریه کنم. گریه کردن رو یادم ندادی و کم کم داره یادم میره آخرین بار، کی و کجا و چرا گریه کردم ... اون روز هیچ به این فکر نکردی که اگه تو درد داشته باشی و من بلد نباشم ضجه بزنم، این اندوه نا تمام را چکار بکنم؟  هیچ چیزی تغییر نکرده، تو مثل همیشه برام همون یک شاخه گل مینایی که با تمام ظرافتش تمام جهان را بر دوش داره. این ثانیه های لعنتی رو داریم با هم شماره می کنیم. اما می دونم همه چیز تموم می شه و دوباره از سر. راستی مامان یادته وقتی 10، 11 ساله بودم می گفتی من قراره تو همه درد ها و مشکلات و غصه ها دستت رو بگیرم ؟ حالا 14، 15 سالی گذشته و من فکر می کنم تو تمام راه تو دست منو گرفتی. رو دوش ات تا اینجا منو آوردی ... و تمام درد من اینه که حتی الان هم که مثلا من بزرگ شدم و تو درد داری، باز تو داری دست منو می گیری ... پس کی نوبت منه که یک کم خودنمایی کنم که هستم، که کنارتم، که باهات می مونم؟ می دونی تو سایه بلند تو همه چیز بی رنگه، سرده، کدره، محوه! یکی پرسید چرا اینقدر مامانتو متفاوت با بقیه دوست داری؟ سوال احمقانه ایه. اما فقط برای کسی که تو رو نمی شناسه ... من فقط می دونم دوست داشتن تو هیچ ارتباطی به این نداره که مادر منی! تو اگر یک غریبه افریقایی هم بودی و من همینقدر می شناختمت، از پرستیدنت ثانیه ای کوتاه نمی آمدم. روزهای خوبی نداری و باز این لبخند شکوهمند حتی ثانیه ای هم از لبت نمی ره، راستی اصلا بهت نمی آید اینقدر مریض باشی و اینقدر غمگین! می پرسی مگه همه چی باید به آدم بیاد؟ به چه حقی دیگران را درگیر غصه هامون کنیم، سهم مردم از تنهایی ها و شکوه های ما فقط لبخنده و لاغیر! حتی این تومور لعنتی هم انگار حق داشته که بهترین جای این دنیا رو بخواهد. تو دل تو نشستن افتخار کوچیکی نیست، نه؟ مامان کاش نترسی، کاش کوتاه نیایی، نبض خونه ما به بودن تو می زنه و این روزها همون برگهای زرد پاییزی اند که می ریزند و از افتخار ریشه های در خاک کم نمی کنن. دارم هذیان می گم انگار و حرفهای تو رو به خودت تحویل می دم ... اینها رو تو یادم دادی ... راستی یک خبر خوب برای تو! به منم نمی آید که اینهمه غمگین باشم ... درست مثل خودت! مهم نیست بقیه چی می گن و چی می خوان ... مهم اینه که من امتحان تو رو با نمره 20 پاس کنم.....  
  • ندا میری