الفبا

الفبا

بی نیاز می شوی پسر مریم را

دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۱۰:۵۴ ق.ظ

به عزیزی که آنچنان در تاریخ مذاهب غرق است که از یاد برده خدایی را که همین نزدیکی است ..... پای آن بوته گل

 

من

آن تبری را که رسالتش شکستن چوبینه های فریب است

شکسته ام

 

به بهانه سنگین بت شکنی

 

و تمام لحظه های گلستانی ابراهیم را به شعله های اندیشیدنی مدام

به آتش کشیده ام

 

به همان بهانه سنگین بت شکنی

 

فردای من و تو

از مشرق کدام معجزه طلوع می کند؟

 

این ماشینهای گوشتی پروار از اعتقاد و چربی

 

و

عشق

عشق

عشق

مسموم

مسموم

مسموم

 

می شنوی؟

صدای خنده های خداوندم

تنت را می لرزاند

تو اما

کر

تو اما

کور

 

خدای من به خدای تو می خندد

 

بگذر

بگذر از تمام باورهای پوسیده تاریخی ات

 

و ایمان بیاور

به خداوندی که تمام تبرها و شمشیر های دو سر را در سایه بت شکنی متلاشی می کند

 

چشمهایت را

به نور عشق

عشق

عشق

که بگشایی

بی نیاز می شوی پسر مریم را

 

بیاد بیاور

مسیح را که می گرید بر فراز جهل حواریون امروز جهود فردا روز هرچه بادا باد

انجا که شفای کوردلی را در قفای شفای کور چشمی کفن کرده اند .......

                                                                      از: ندا. م

  • ندا میری

نظرات (۲۵)

چرت بود.......
سلام خانوم میری
جالبه ..... حاله عجیبی گرفتم ، شاید لحظه ی خاطره انگیزی برام بشه .... چون در حال خوندن شعرت یه موسیقی عالی هم می شنیدم ولی فعلا نمی تونم بگم چه قدر شعرت خوب بود چون احساساتی شدم ، راستی اگر وقت داری ایمیل بزن
یا حق
سلام.چرا پسر مریم؟؟؟؟!!!!!
سلام.قرار رو امیر رضا نوشته برای 5 شنبه.اگر خواستید بیاید حتما خبرش رو بدبد.من که حتما هستم.خوشحال میشم اونجا همه همدیگه رو ببینیم.
یاحق.
سلام
خوشحالم که بر پایی !
منتظرم که بیایی !
سلام ندا جان. (نگفتم خانم میری ها!) از این طرفها می گذشتم گفتم سلامی بکنم.وبلاگ خیلی خوبی داری.ادبیات هم که از دور دورها عشق ما بوده .در کنار سینما معشوقه دیگرمان.چه می شود کرد ما هستیم و این دو دلبر.راستی امیدوارم امروز در غرفه سایت بهت خوش گذشته باشد.خدا را شکر که هفته پیش سعادت داشتم و دیدمت و الا الان خیلی غصه می خوردم.موفق باشی.خیلی مخلصیم.
سلام خانوم میری
خیلی وقته منتظرتونم ایمیلم رسید ؟ لطف کنید ایمیل بزنید
سلام
چه خوب که امروز شما و اندک دوستان دیگه ای رو زیارت کردیم و آشنا شدیم. من زیاد در شعر تجربه ای ندارم...اما از قطعه «کادر...فوکوس...شاتر» توی وبلاگ ات لذت بردم. و خیلی خوشحالم از این که تو هم گیلموری! هستی.
به امید دیدارهای بعدی.
بگذار افتاب نیز بر نیاید
بخاطر فردای ما
اگر
بر ماش منتی هست
سلام
همه لرزش دست و دلم
از این بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریز گاهی گردد
من به توصیه دوستی به وبلاگ شما امدم و با خواندن اشعارتان باورم شد که هنوز هم هستند معدود کسانی که در این وانفسای دود و اهن و سیمان دلهاشان سیمانی و سخت نشده و خصوصا اگر احساس ناب با اندیشه شگرف همراه شود اشعاری پدید می اید که در این وبلاگ شاهدش بودم شعرهایی کاملا سپید با و در عین استقلال با رنگ و بوی سهراب و شاملو و فروغ .
واقعا خواندن اشعارتان لذت بخش بود . و چنان زیبا که ادمی چون من که گویی قلقلکم میاد وقتی شعری را میخوانم اگر انتقاد نکنم . نیازی به انتقاد ندیدم و خواندم و خواندم و لذت بردم.
امیدوارم با خواندن این کامنت چطر غرور بر سرتان سایه نیاندازد که غرور بزرگترین افت برای شعر و شاعر است و البته با اشعاری که از شما دیدم مطمئنا دلتان نیز چون اشعارتان بزرگ است
موفق و پاینده باشید
یا حق
امید
سلام. شعرهاتون رو بارها خوندم و لذت بردم. بخاطر استعدادتون بهتون تبریک می گم و کمی هم البته حسادت می کنم.

صدای تنفس درخت ها و بیابان
وتغزل چشم نواز باران و شقایق های وحشی
کادر بسته ام
شاتر می زنم
و
جای تو که میان تمام تصویر هایم خالی ست ..

براتون بهترین آرزوها رو دارم.
  • مصطفی انصافی
  • و گاهی فکر می کنم اگر همان قدر که یهودا مرید دارد مسیح هم مرید داشت دنیا این قدر جالب نبود...
    یادته یه روزی در مورد تصورات ذهنیم از این و اون بهت گفتم. تو 180 درجه با اونی که من فکر می کردم فرق داشتی... فکر می کردم خیلی درون گراتر از این حرف ها باشی... شعرات که این جوری می گه... یا شعرات دارن دروغ می گن یا خودت... و این همون چیزیه که قبلا بهت گفته بودم. تصورات ما خیلی کم اشتباه می کنند.
    هنوز هم سر حرفم هستم. این یکی شعرت هم قشنگ بود... باور کن!
    سلام.باز هم از اینکه دیشب تو کارنامه به جا نیاوردمت معذرت میخوام.خودت هم گفتی اون روز اول با دیشب خیلی فرق میکردی.راستی اون آقاهه که باهاش مصاحبه میکردی رو من نمیشناختم، کی بودن؟؟تو کارنامه هم ندیده بودمشون تا حالا.شایدهم کلاسهای من با ایشون همزمان نبوده یا.........
    همین.
    یاحق.
    درود بر تو
    ...خدای من به خدای تو میخندد...
    جالب بود و آتشین...
    پیروز باشید.
    سلام ندا!
    تو هم با زیبایی شعره یت بت هایت را شکستی!؟
    موفق باشی
  • مصطفی انصافی
  • اولا که سرکار خانوم میری! اصولا عادت ندارم یک انسان رو به عنوان اشرف مخلوقات و به قول تو این موجود پیچیده رو با یک سری واژه ی احمقانه وصف کنم. اصلا به تقسیم بندی آدما به خونگرم و خونسرد/ درون گرا و برون گرا/ محافظه کار و جسور/ روشنفکر ئو عامی ( صوفیا این تقسیم بندی آخر رو خیلی قبول داره ) اعتقاد ندارم. حرف من چیز دیگری بود. نکته: اصلا دوست ندارم کسی بخواد حرفای منو پرچم کنه تا حرف خودشو به کرسی بنشونه. پس حرف های امید و سایه عزیز به خودشون مربوطه. نمی دونم بین شما چی گذشته. پس نمی تونم حرفی بزنم.( این وسط دوتا شاعر دیگه پیدا کردم. باید برم ببینم چی نوشتند ) ادامه می دهیم: حرف من چیز دیگه ای بود. ندا! ای کاش تو بحث های من و حمید قدرتی و نیما بودی. اون وقت می فهمیدی من چی می گم. بحث ما سر یک سری تصورات ببخشید احمقانه است که کار دستمون می ده. نمونه اش همین. یه چیزی بگم؟ هر چیزی در اوج خودش به ضدش تبدیل می شه. خنده به گریه/ گریه به خنده / حتی عشق به نفرت ( برای اثبات این آخری فیلم ماه تلخ پولانسکی رو ببین. شاید این شاهکار رو دیده باشی اون وقت حرفم رو می فهمی). پس آدم در اوج درون گرایی می تونه برون گرا بشه و مثل تو یه دختر شاد و پر هیجان و انرژیک. پس حرف من مغایرتی با حرفای تو نداره. در ضمن به هیچ وجه حرف منو توهین قلمداد نکن. من که قبلا اردتم رو به شعرت ثابت کردم. تازه قراره چند تا از شعرامو برات بفرستم تا نظرتو بدونم...
    دوست نازنینم این شعرت رو واقعا دوست داشتم.هم از لحاظ معنایی و هم از لحاظ واژگان و سبک.حتی تقطیع مصرع ها هم بنظرم خیلی درست و به جا و تاثیرگذار بود.
    خدای را
    ناخدای من!
    مسجد من کجاست؟............
    مسجد من کجاست؟
    با دست های عاشقت
    آن جا
    مرا مزاری بنا کن!
    همیشه شاد و همیشه خوش باشی نازنین من!
  • امید غیائی
  • سلام.دیروز مطلبت رو تو هم میهن خوندم.خوب نوشته بودی.راستی من که به صوفیا دسترسی ندارم ولی از طرف من به اون هم سلام برسون و بگو امروز مطلبش رو میخونم در مورد نقاب.بعد هم نمیدونم شاید همین جا براش پیغام بذارم چون راه دسترسی دیگه ای بهش ندارم.ای میلی چیزی.
    همین.
    یاحق.
    سلام بچه!
    می دانم که می دانی چقدر نوشتنت رو دوست دارم و اصلا لازم نیست که بنویسم چقدر ....
    اسمتو تو هم میهن دیدم چه خبر اونطرفها؟ کی میشه تو یه جا بند بشی و یه چیزی تو این دنیا تو رو بند کنه و نگه داره ؟ تا کی می خوای بپری ؟
    خوش باش
  • امیررضا نوری پرتو
  • سلام خانم میری . خوبین ؟ در نمایشگاه قول دادم که از این به بعد کامنت بذارم در وبلاگتون . از این شعرتون خیلی خوشم اومد . ایول !

    راستی اگه با خانم فراهانی اگه تماس دارین خدمتشون بگین بنا به قولی که داده بودم اون سوال رو کردم و بهشون میل زدم . یه نگاه بکنن به میلشون .

    وبلاگم با نقدی بر " صحنه ی جرم ورود ممنوع " آپدیت شد . ممنون میشم سری بزنید و مطالعه کنید و نظرتون را بفرمایید .
    دوست عزیز سلام
    عمیق می سرایید . باید بارها خواندش . معلوم است که با درد هم قبیله اید .
    ممنون می شوم که باز هم از کوچه ی شیدایان گذر کنید . آپ کرده ام
    این پایان نیست
  • سید رضا صائمی
  • سلام. گویا به غیر از سینما دستی بر آتش شعر هم دارید و این همه شاید از شعله عشقی عمیق خبر میدهد نگاهتان در عکس وبلاگتون این را می گویید.شاد و 1یروز باشید
  • مصطفی جوادی
  • لوگو وبلاگت خوب شده. واقعا
    هی ... چرا آپ نمیکنی ؟
    دوست عزیز سلام
    با کوتاه مطلبی از سینما آپ کرده ام .
    این پایان نیست
    هر چی بگم حق مطلب واسه این یکی ادا نمیشه... 
    پاسخ:
    همین که یه چی بگه همه حق مطلبه :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی