الفبا

الفبا

و شما پناه های مدام... زن شماره هشت

جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۱۳ ق.ظ

هشت: کاترین / ژول و ژیم

حرف کاترین که باشد، دیگر بحث لحظه ها نیست. دست گرفتن ها، دقیقه های پناه... اینها همه کوچک می شوند. بی معنی می شوند. کاترین رویای من است. سالهای مدید است که ذهن مغشوش من تمام و کمال اسیر زنی ست که همزمان تمثال آرزو و وحشت مردهاست... خیلی ها کاترین را تندیس زنانگی می بینند. اما هرگز اینگونه نیست... او تصویر عینی بدویت ناب است در برابر جامعه متمدن متظاهر...

بار ها و بار ها گفته ام کاترین بودن آرزوی من است. آرزوی هولناک من... و بار ها و بار ها شنیده ام که تو شبیه ترین تصویر به کاترینی... ای کاش... چه حسرت خطرناکی

هر بار دیدن کاترین برای من کشف یک دنیای تازه است. کشف وجوهی از او که گاهی یافته های پیشین را به کل نقض می کنند و من می مانم و انبوه تصورات گاهی همسو، گاهی متناقض. آنچنان آزاد جلوه می کند که گویی هیچ بستگی به هیچ خاطره ای حتی ندارد و چنان اسیر که چهار ستون آدم را می لرزاند... شمایل بی غش یک شادی ناب و توامان نمونه زیبای حزن... حزن مقدس...

کاترین در قاعده نمی گنجد و من این بی قاعدگی کاترین را بی وقفه می پرستم. عین هوا، عین طبیعت. طبیعت بکر و دست نخورده و وحشی.  او تنها و تنها به غریزه اش اعتماد می کند. بی اهمیت به قواعد اجتماعی و اخلاقیات... و به ما نیز فرصت و اجازه نمی دهد او را به واسطه این دستاویز های مستعمل و مضحک و پیش نوشته داوری کنیم. عشقش را، شیطنتش را، بازیگوشی اش را، صراحتش را، صداقتش را، عکس العملهای ضربتی اش را... کاترین صادقانه فاقد نظام اخلاقی است. کاملا صادقانه... این ادا نیست و خیلی مهم است این موضوع درک شود. بحث نمایش بی اخلاقی نیست. بحث جهانی ست فرا اخلاق که کاترین از آنجا می آید. اخلاق زاییده دنیای متمدن است و کاترین متعلق به جهان بدوی های وحشی ست که به هیچ چیز این دنیا به جز غرایزشان ایمان ندارند. اینگونه است که او به ما آدم های متجدد درگیر بند های کهنه و پوسیده نظام های اخلاقی، حتی فرصت نمی دهد تمام و کمال نگاهش کنیم... چه رسد به قضاوت اش. او انسانی ست یکی شده با طبیعت، آدمیزاد بدوی، پیشامدرن و طبعا رها. آزاد از تمام خطوط قرمز و سفیدی که ما آدم ها نوشته ایم که خودمان را حفظ کنیم و منافعمان را و در نقطه نقطه اش حرص ها، عقده ها و ترسهایمان را پنهان کرده ایم.

به قول ژول " نیروی کاترین مثل طبیعته" مثل سیل، مثل باران، مثل باد... چطور می شود از یک بشر کاملا بدوی انتظار داشت لذت آنی را فدا کند؟ برآورده کردن خواسته های کودکانه اش را؟ تصور کنید زنی را که  یک شیشه اسید سولفوریک دارد برای چشم مردهایی که دروغ می گویند. صداقت مهم ترین عنصر وحشی هاست... او حتی در برابر امیالش نیز صادقانه ترین عکس العمل را نشان می دهد. به هر قیمتی... و جز صداقت محض چیزی نمی خواهد... و وقتی از درد خیانت، یا دروغ در خودش می پیچد، به هیچ حکمی فکر نمی کند جز اینکه دیوانه وار انگار کوهستان صدای خطا را بر گرداند و توی صورت طرفش بکوبد... با دیدن کاترین آدم هوس می کند حداقل برای چند ساعت در اینچنین روشن بینی کامل و توازن شکوهمندی زندگی کند. طوریکه همه چیزش با درونیات دست نخورده هدایت شود.

کاترین "ژول و ژیم" اعجوبه کودکی و عشق خالص است. کمال بی نظمی و ظرافت، آزاد و زیبا عین زندگی... دقیقا خود زندگی... ترکیب بی بدیلی از حیات، درخشش، شادی عمیق، رمزآلودگی، شکوه، شور، اشتیاق، بخشندگی و اندوه... با یک خنده اعجاب انگیز... نبوغ خنده کاترین مستقیم قلب آدمی را نشانه می گیرد. چرا که از بطن یک شادی خالص می آید...

و اما...

آزادی کاترین مرا می ترساند... بی تعلقی کاترین مرا وحشت زده می کند... احساس می کنم کاترین در بند آزادی خودش اسیر است و این تلخم می کند. انگار ورای همه این احساس رهایی و بی تعلقی، زنی زندانی نشسته است. ورای همه شلوغی های دائم دور و برش، زنی تنها نشسته است. ورای آن شادی غیر قابل باور که از حضورش در جمع می پیچد، زنی به شدت اندوهگین... و کاترین دارد با دنیا دم به دم دست و پنجه نرم می کند تا آرام بگیرد... شاید جایی آرام بگیرد... کاترین کودک من.. همیشه کودک من... همیشه اسیر من... زمین ما هرگز جای خوبی برای پرنده ها نیست... زمین آلوده و حسابگر ما... و تمدن ما، تمدن پوک انسان متظاهر امروزی زندان بزرگی ست برای این کودک وحشی...

و این اعتراف بزرگی است اما حالا، این ندای سی و یک ساله از رویای هزارساله اش هراسیده است. بیش از پیش... شاید وحشت کرده است از اینکه مدام اینگونه ترجمه شود: " هرگز روی زمین خوشبخت نمی شود، او یک روح است... یه زن نیست برای یک مرد" ... و شاید از اینکه هیچوقت کسی نفهمد همه چیز در همان جمله نخستین نهفته بود که "ژول و ژیم" با آن آغاز شد...

صدای ژان مورو می آید : "تو گفتی: دوستت دارم، گفتم: بمان. من صمیمانه گفتم مرا در آغوش بگیر و تو گفتی دور شو"

پی نوشت: به مامان... که دوستم داشت. همین دختر پابرهنه جنگلی ناسازگار با قواعد خوشبختی را... بی آنکه بخواهد سر سوزنی جز این باشم...

                                                                                                                   ندا. م

  • ندا میری

نظرات (۵)

عاشق یادداشتت شدم. عالی و بی نقص. کماکان تاکید می کنم تو شبیه ترین تصویر ممکن به کاترینی. لذت لحظه کشف کاترین در تو رو به فاصله یک متری دیدم و هنوز یادمه چطوری چشمات می درخشیدن. این نوشته به هرکسی جز مامانت تقدیم می شد خود کشی می کردم. همین امشب از حسودی



کماکان از این تاکیدت وحشت می کنم و از شادی پر می کشم. و اینکه تو یکی از گزینه هایی بودی که برای این تقدیم در نظر گرفته بودم. صادقانه... بخاطر همان لحظه کشف... اما این حق مادر ما که دختر وحشی بی تمدنش را دوست داشت... همین شکلی پابرهنه و جنگلی
  • بی اسم، بی رسم
  • تو دختر برحق طبیعتی



    خدا قبول کنه ازم!
    سلام ندای عزیزم.
    اومدم بگم که خوانندۀ مشتاق همۀ پناههای مدام تو ام و دلم می خواد پای تک تک شون برات بنویسم و بخاطر کشف وجوه رازآمیزشون ازت یه عالمه تشکر کنم. اما این یکی... این زن ازلی و ابدی و زن محبوب رؤیاهامه که آزادی و رهاییش از بند تعلقات برام ستایش برانگیزه و دست نیافتنی. فکر می کنم فرانسوآ تروفو و ژان مورو با خلق کاترین سهمشون رو در آزادی انسان ادا کردن.
    باز هم ممنون از تو ندا برای این نوشته و برای نگاه دلچسبت...



    مرسی دنیای عزیزم... همراهی تو حس خوبی به من می ده... چه خوب گفتی که
    "فکر می کنم فرانسوآ تروفو و ژان مورو با خلق کاترین سهمشون رو در آزادی انسان ادا کردن...."

    سلام ندا خانم
    وبلاگت زیباست مطالبش از اون زیباتر
    موفق باشی




    سپاس و اینا....
    همه شون رو دوست دارم ولی از اول میدونستم انتخاب ویژه ام کاترین ـه. کاترینی که به زیباترین شکل ممکن به مادرت تقدیم شد.
    اینکه هرکدوم رو چند بار خوندم اصلا یادم نیست! اهمیتی هم نداره. مهم اینه که الان مفت و مجانی صاحب یه مجموعه ی بینظیرشدم که هر وقت دلم تنگ شد بهش سر بزنم باهاشون قدم بزنم مثلا بریم توی یک کافه بشینیم با هم گپ بزنیم و همه ی این حس های خوب تقصیرِ تو ئه.
    مطمئنم این زنها،این پناهگاههای مدام همه شون بخشی از وجودت هستن که انقدر خوب فهمیدیشون حالا یکی کمتر یکی مثل کاترین بیشتر.
    مرسی از این حس کمیاب، از این همه جزئیات زیبا،از حال خوبی که موقع خوندنشون داشتم، از حال خوبی که موقع خوندنشون در آینده خواهم داشت.
    در آخر هم یک بوس محکم به تو دختر پابرهنه جنگلی ...

    پاسخ:
    پاسخ:
    دختر پابرهنه جنگلی... دوست می دارمش بسیار
    مرسی که هستی و این حس های خوب همدلی و تحسین و حمایت رو به آدم می دی :*
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی