الفبا

الفبا

خمار صد شبه دارم ....

چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۰۸ ب.ظ

 

زندگی ساده تر از این حرف هاست... کل زندگی فقط یک پروسه چند ساله ساده است. که با تولد آغاز می شود و با مرگ تمام... همین... با کلی خرده ماجرا که آن لالوها اتفاق می افتند. همه جوره. خوش و ناخوش. می گویم خرده ماجرا چون حتی عظیم ترین حوادث زندگی هم در مقایسه با تولد و مرگ، خرده ماجرا محسوب می شوند... این میان تنها چیزی که مرز ها و قاعده ها و روزمرگی ها و عادت ها و استاندارد ها را جابجا می کند "عشق" است...  همان غلیان تغزلی شهوت آلودی که دل آدم را هری می ریزاند و مغز و روان آدم را مختل می کند. دوست داشتن و نه حتی دوست داشته شدن. همه روز ها و شب های زندگی آدم را عوض می کند، تازه می کند، سطح همه احساسات آدم را جابجا می کند. حزن آدم را برجسته تر و شادی آدم را غلیظ تر می کند. هیچ چیز دیگری سراغ ندارم که درون و بیرون آدمی را اینقدر تحت الشعاع خودش قرار دهد.

*

حال عجیبی دارم. نمی دانم خوبم یا بد. تو انقدر من را به گنگی و پوشیدگی عادت داده ای که حالا حتی حال خودم را هم درست نمی فهمم. خوشی و ناخوشی خودم را هم درست و حسابی درک نمی کنم. فقط دلم می خواهد بنشینم یک گوشه ای و سکوت کنم. حرفی ندارم؟ دارم... حتما دارم... یک کتاب واژه توی سرم وول می زند... تحسین... تقدیر... تشکر... گلایه... شکوه... بغض... حرص... خشم... داد... بیداد... حیرت... سوال... و نمی توانم این ها را مجموع کنم. توی یک جمله بیاورم... توی یک پاراگراف حتی... فقط دارند توی سرم رژه می روند... می کوبند روی تک تک سلول های مغزم و راه می روند... و در نهایت می رسند به گزاره محبوبم... گزاره محبوب من از همه نامه ها و کتاب ها و غزل ها و شاعرانه ها... جمله متبرک دو کلمه ای که با یک ضمیر ساده مفعولی و یک شناسه، من را و تو را از همه دنیا جدا می کند و با هم می آمیزد.... و تکرارش می کنم.... بلند و بی صدا... بلند توی گوشه های پنهان مغزم...  می بینم فرکانسش را که از چشم هایم عبور می کند و روی دیوارهای این خانه تا همیشه مهر می شود...

یک روزی می رسد که یک دختری اینجا می نشیند و در حالی که دارد اشک می ریزد، آرام می گوید "دوستت دارم"... آن روز دیوارهای این خانه به صدا می آیند و صدای من را آزاد می کنند... "دوستت دارم"... "دوستت دارم"... "دوستت دارم"... و جهان از دوستت دارم پر می شود... آن روز، روز شادی من است...

*

تصمیم های سخت در روزهای سخت سراغ آدم می آیند... انگار باید همه چیز مجموع شود که شیره ادم را بکشد... یک دوستی یک باری به من گفت: "دوست ندارم پوست کلفت بشوی. نمی خواهم انقدر نسبت به سختی ها مقاوم باشی... هنوز تردی... هنوز شکننده ای... باید اینجوری بمانی"...  من گفتم می مانم... حالا کجایی که ببینی مرا؟ که میان این همهمه ساکت دارم پوست می اندازم و یاد قولی که به تو دادم می افتم و می شکنم... هنوز می شکنم... هنوز می شکنم...  

پی نوشت : جین آستن شاید اگر مجبور نمی شد تام لفروی را ترک کند، جین آستن نمی شد... خدا دوشنبه ها را از من نگیرد....

                                                                                                           ندا. م

  • ندا میری

نظرات (۵)

گزاره محبوب من از همه نامه ها و کتاب ها و غزل ها و شاعرانه ها... جمله متبرک دو کلمه ای که با یک ضمیر ساده مفعولی و یک شناسه، من را و تو را از همه دنیا جدا می کند و با هم می آمیزد.... و تکرارش می کنم.... بلند و بی صدا... بلند توی گوشه های پنهان مغزم... می بینم فرکانسش را که از چشم هایم عبور می کند و روی دیوارهای این خانه تا همیشه مهر می شود...

یک روزی می رسد که یک دختری اینجا می نشیند و در حالی که دارد اشک می ریزد، آرام می گوید "دوستت دارم"... آن روز دیوارهای این خانه به صدا می آیند و صدای من را آزاد می کنند... "دوستت دارم"... "دوستت دارم"... "دوستت دارم"... و جهان از دوستت دارم پر می شود... آن روز، روز شادی من است...


*

ترد بمان ندا

سخت نشو...


"سکوت می کنم و عشق در دلم جاریست

واین عجیب ترین نوع خویشتن داریست"

پاسخ:
پاسخ:
آرام... یه جایی از فیلم "قول" جک نیکلسون به یکی می گه "من یه قول دادم اونقدری سن داری که یادت بیاد یه زمانی این معنی داشت" .... من هم یه قول دادم... یه جایی... مهم نیست قول چقدر مفهوم بی مفهومیه این روزها... مهم نیست... تو دنیای ارزش های من هنوز یک واقعیت خیلی خیلی زنده ست... مرسی که هستی
کی کجا باز دل غمزده ات سوخته بود؟

پاسخ:
پاسخ:
دلت خودت غمزده ست. دل خودت بسوزه اصن... والا
  • ـزهراطولابیـ
  • این گل سرخ من است...

    پاسخ:
    پاسخ:
    حواسم هست که نیستی... حواسم هست
    چه قدر خوب نوشتی ندا... و من چه قدر خوب و به موقع خوندمش و با همۀ وجودم حسش کردم... حست کردم... همین روزا باید بشینم دوباره جین شدن زن محبوبم رو ببینم.

    پاسخ:
    پاسخ: مرسی دنیا... و چقدر خوب که به موقع بود... چقدر خوبه یک کسی ازاین فاصله های دور ادم رو حس کنه. به ادم جون میده. نوشتن واسه همینه اصن. واسه برداشتن مرز ها و فاصله ها
  • سید آریا قریشی
  • من که بلد نیستم این‌طوریا بنویسم. پس یه تیکه از نوشته خودت رو انتخاب می‌کنم که برام خیلی مهمه. دلیلش بماند برای بعد:
    یک دوستی یک باری به من گفت: "دوست ندارم پوست کلفت بشوی. نمی خواهم انقدر نسبت به سختی ها مقاوم باشی... هنوز تردی... هنوز شکننده ای... باید اینجوری بمانی"...

    پاسخ:
    پاسخ:
    هعی... قول دادم که نشم... قول دادم همینجوری بمونم... چرا ما قول می دیم؟ وقتی قول دادن و روش موندن انقدر کار سختی می شه گاهی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی