الفبا

الفبا

یک خط صورتی...

يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۳۸ ب.ظ
 
رسید اداره و مشغول کار شد. آنقدر موضوع برایش جدی نبود که حتی از یادش رفت شوخی شوخی سر صبحی رفته داروخانه و بی بی چک خریده است. نزدیک ظهر که شد، رفت توی دستشویی شرکت. ناخودآگاه دست کشید روی شکمش. نگاهی به پیمانه کوچک ادرار انداخت و همانطوری که زیر لبی می خندید پیمانه را پر کرد و کیت تست را چند ثانیه داخلش نگه داشت... به خط استاندارد نگاهی کرد و زیر لبی گفت "تنها بمان. عینهو خودم. هوس نکنی دوتایی بشوی ها" ... از توالت بیرون آمد و بی بی چک خیس را گذاشت روی سکو. باید چند دقیقه ای بماند...

وقتی برگشت یکی از همکارانش هم توی دستشویی ایستاده بود... "مال شماست؟" ... کیت را برداشت و گرفت جلوی چشمش... "بله، مال من است"... یک خط کمرنگ صورتی کنار خط استاندارد خودنمایی می کرد. نباید دو تا باشد... نباید این خط صورتی/قرمز اینجا باشد... یک چیزی غلط است... خیلی چیزها غلط اند... یک چیزی کم است... خیلی چیز ها کم اند...

"مبارکه ایشالا؟" ... مبارک؟ واقعا الان همچین چیزی مبارک است؟... "نمی دانم. درست نمی بینم" ... همکارش آمد طرفش، کیت را از دستش گرفت و نگاه کرد... "مبارکه"

چه بی موقع جهان با آدمیزاد شوخی می کند. وقتش نیست...

نمی داند باید بگوید یا نباید بگوید... خودش را جمع می کند توی یک پاراگراف کوتاه... یک مسیج ساده... یعنی همینطوری با دست لرزان و نقابی از بی تفاوتی و اکراه؟ اولین تجربه این دو خطی شدن مقدس قرار است همینقدر ابلهانه و ریاکارانه بگذرد؟ به یک خبر کوتاه راه دور؟...

تا عصر که برسد به آزمایشگاه مدام با خودش کلنجار می رفت. حتی گاهگاهی ناخودآگاه همانطوری که پشت میزش نشسته بود دست می کشید روی شکمش. انگار منتظر باشد یک چیزی حس کند. ضربانی، نفسی، لگدی... روز ها را می شمرد و یادش می آمد هنوز خیلی مانده تا این حرف ها... توی تاکسی چشم هایش را بست و احساس کرد دوتایی دارند می روند آزمایشگاه... قرار است برود تست بارداری بدهد و بعدش شیرینی بخرند و بروند خانه پدر و مادر ها و جشن بگیرند... همینطوری بی مقدمه؟ بهتر نیست قبلش تلفن کنند؟ بنده های خدا سکته می کنند از ذوق... احساس کرد دست داغ مردانه ای روی شانه اش آمده... صدایی را می شنید که با حرارت و ذوقی نرم و ملایم آرامش می کرد... عینهو همه زوج های خوشحال دیگر... لامصب این یکی مال فیلم ها هم نبود که میان آن همه حسرت دلش را خوش کند که این چیز ها مال رویاست... مال قصه ها... این یکی خیلی واقعی بود. یک بافته رنگین از تار و پود زندگی... دلش خواست بازی کند. یک هو دلش خواست بازی کند. برود در قالب زنی که سال هاست آرزوی مادر شدن دارد و بارداری اش طولانی شده... مثل خیلی وقت های دیگری که به سرش می زد با مردم بازی کند...

با لبخند وارد آزمایشگاه شد... "آمده ام تست ادرار و خون بدهم. برای بارداری"... منشی آزمایشگاه به جای آنکه او را نگاه کند، به پشت سرش خیره بود... به درب ورودی. انگار منتظر باشد کس دیگری هم برسد... آخر سر هم پرسید آن سوال کذایی را... "تنها هستی؟"... کم نیاورد. همانطوری خنده بر لب و راست و مستقیم ایستاد "بله همسرم ماموریت است. دو، سه هفته است عقب انداخته ام، بی بی چک زدم دو تایی شد، صورتی... می خواهم مطمئن بشوم بعد خبرش کنم. طول کشیده... نگرانم"

آن دو، سه ساعت فاصله میان خون دادن و ادرار کردن توی شیشه های آزمایشگاه تا رسیدن جواب... آن دو ساعت جانفرسای جانکاه... کند گذشتند. سخت گذشتند. به آشوب و وحشت و حسرت و آرزو و رویا و خیال و دعای بشود یا نشود گذشتند... به حالی میان کاش و خدا نکند... به چشم های خیسی که جرات نداشتند گریه کنند...

و آخرین چیزی که مهم بود جواب منفی یا مثبت آزمایش بود...

تقدیم به تو... تقدیم به من... تقدیم به همه زن هایی که گریبانشان حسرت بوی شیر تازه دارد....

                                                                                                   ندا. م

  • ندا میری

نظرات (۵)

چه خوب بود خودش و چه بده او حاله بین کاش و خدا نکنه، برای هر چیزی که میخواد باشه.

پاسخ:
پاسخ:
این Jed از کجا اومد؟ ;)
خیلی قشنگ بوود

یاد بی بی چک خودم افتادم

اما دوست داشتم یه وقت دیگه .یه جور دیگه .یه جای دیگه اتفاق بی افته

پاسخ:
پاسخ:
آدم ها همه انگار همه شون یه جایی یه تجربه صورتی دارن... بیا بغلم اصن الان
" به کودکی که هرگز زاده نشد " اوریانا فالاچی
تو که حتما خوندیش ندا ...به همه دوستان هم توصیه می کنم.

پاسخ:
پاسخ:
اخی... یهویی بوی نوجوونی امد
تف تو روح پدر سازنده‌ی‌ بی‌بی چک! والا

پاسخ:
پاسخ:
وا! خاک به سرم.... وسیله به این مفیدی
  • ترانه بهاری
  • سلام
    اتفاقی از وبلاگتون سر درآوردم .
    خیلی از این داستانواره خوشم اومد .
    واقعا بیانتون عالی بود .
    موفق باشید
    یاعلی

    پاسخ:
    پاسخ:
    ممنونم دوست عزیز... خوش آمدی :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی