الفبا

الفبا

تولد یک رویا...

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۲، ۰۱:۵۴ ب.ظ

صدا... صدا... صدا...

ریشه وسواس و دلبستگی ام به صدا ها را که می گیرم، می رسد به نوجوانی ام و آن کاست "چیدن سپیده دم" و پیوند شب های من با صدای شاعر وقتی به واژه های آن شاعره آلمانی جان می داد...

"گاه آرزو می‌کنم زورقی باشم برای تو؛
تا بدان‌جا برمت که می‌خواهی.

زورقی توانا
به تحمل باری که بر دوش داری.

زورقی که هیچگاه واژگون نشود؛
به هر اندازه‌یی که ناآرام باشی؛
یا دریای زندگی‌ات متلاطم باشد؛
دریایی که در آن می‌رانی."

گویا شاعر در مرحله نخست ترجمه، واژه ها را از آلمانی به فارسی برگردانده بود و حالا در راستای تکامل کلمات، آنها را زمزمه می کرد. خط به خط اشعار در حنجره اش قرقره می شدند و بر دانه به دانه ترکیب ها، جامه غرور و عظمت آوای مرد می نشست و جهان نرم شاعره در گذار از این گلوی پرخون و این آوای پر جان به هیات حماسه پرشوری در می آمد... لالایی نوجوانی من صدای او بود... صدای غرا، بم، گیرا و زنده او...

از همان روز ها بود که در رویاهای من مردی آفریده شد که می خواند

"و عشقت پیروزیِ آدمی‌ست
هنگامی که به جنگِ تقدیر می‌شتابد

و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریزِ از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکیِ آسمان را متهم می کند"

در حالی که من چشم هایم را می بندم و پوست تنم را به نوازش صدای او می سپارم... و هزار تغزل مرغوب مومن را خواب می بینم... در دامان صدایی آلوده به عشق... هنوز... هنوز و همیشه

                                                                                                                ندا. م

  • ندا میری

نظرات (۶)

صدای شاملو حرف نداره. گوش دادن به شعرخوانیش برای من یک عادت روزمره ست.

پاسخ:
پاسخ:
حتی کسایی که خودش یا شعرش رو دوست ندارن هم صداش رو دوست دارن... یعنی دیگه خیلی بی سلیقه ان اگه اینططوری نباشه :)))))
وبتون خیلی خوبه. باید وقت بذارم و حسابی بخونم. ممنون

پاسخ:
پاسخ:
مرسی... منت می ذارید می خونید چه برسه که حسابی بخونید :)
دو تا کاست بودا اگه یادت باشه. همین چیدن سپیده دم و یکی دیگه "سکوت سرشار از ناگفته هاست". شاملو برای من آدم پریشان ریش و مویی بود که تصویرش روی جلد "حافظِ شیراز" کشیده شده بود و همیشه سوالم این بود که اگه این شعرها رو حافظ گفته پس چرا زیرش اسم یک نفر دیگه رو هم نوشتن. اون وقتا هم اولین چیزایی که مادرم می گفت این بود که "زنش آیداست". عکس خوبی هم یافته ای ها.

پاسخ:
پاسخ:
یادمه... تازه خوندن از لورکا و حافظ و مولانا هم بود... هنوز دارمشون یحتمل. یه جایی توی خانه پدری.
و اما در مورد آیدا، جدایی ناپذیرن اصن از هم... آیدا رو از شعر هاش هم نمی شه جدا کرد... پارسال همین وقتا برای تولدش بجای خودش از آیدا نوشتم و همون جا گفتم "بیست و یکم آذر ماه سالگرد تولد احمد است... اما باید گشت و یافت آن دقیقه مقدس را که خط سیر نگاه احمد، روی آیدا ثابت شد و شاعر متولد شد... آن لحظه تلاقی چشمان احمد با زنی که لبانش، به ظرافت شعر شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان بدل کردند که مرد قصه ما به صورت انسان در آمد..."
تقدیم به پیشگاه مردی که عاشق‌ترین بود و تقدیم به معشوقه‌ای که در حیرتم از حجم بودنش در واژه‌های بلند عاشقش. به احمد شاملوی بزرگ و آیدا.

پاسخ:
پاسخ:
این وسطا یه چیزی هم به من تقدیم می کردی خب!
تقدیم به خانم مااااااااا که جاش تو اون حیاط 5 دری خالیه :

http://www.youtube.com/watch?v=J-3DBJuA9fk

پاسخ:
پاسخ:
خانم ما در حالی که زیر لبی زمزمه می کند

به تو نگاه می‌کنم و می‌دانم
تو تنها نیازمند یکی نگاهی
تا به تو دل دهد،
آسوده‌خاطرت کُند،
بگشایدت،
تا به درآیی.

من پا پس می‌کشم؛
و در نیم‌گشوده،
به روی تو بسته می‌شود.

تشکر ویژه می کند :)
آره منم از این خاطرات دارم، ولی مال من کاست صدای پای آب عمو خسرو بود...
تا حالا شاملو رو گوش ندادم...لازم شد برم دنبالش...
پاسخ:
برو دیگه! معطل چی هستی؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی