الفبا

الفبا

آوازهای ربوده‌شده...

پنجشنبه, ۴ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۵۷ ق.ظ

یک. استایل هر آدمی برخاسته از سلیقه‌ای‌‌ست که در طی زندگی‌اش بدست آورده است. از تک تک کتاب‌هایی که خوانده و فیلم‌هایی که دیده و آدم‌هایی که ملاقات کرده و جاهایی که سفر کرده بگیر تا دانه دانه واقعه‌هایی که از سر گذرانده است. خیلی‌ها هم هستند که از خودشان استایل شخصی ندارند. در هر حوزه‌ای از زندگی. از لباس پوشیدن و رژیم غذایی‌شان و جزئیات دیگر تا کلیت زندگی‌شان. بحث خوب یا بد بودن نیست. نکته این است که اینها عمومیتِ جامعه را می‌پذیرند و در همان قالب کلی خرسندند. این میان اما آدم‌هایی که در اکثر گوشه‌های زندگی به یک قالب تعریف‌شده و شخصی رسیده‌اند همیشه در معرض کپی‌کاران بی‌شماری هستند که ادای آن‌ها را در می‌آورند. خب طبیعی‌ست که این‌ها به سطوح اکتفا می‌کنند. با نگاه کردن و مدل برداشتن از دیگران نمی‌شود به داستانِ پشت هر منشی رسید. قضیه می‌شود این که اطراف آدم یک‌هو پر می‌شود از کسانی که می‌خواهند شکل تو باشند اما نمی‌توانند منتها به این نتوانستن واقف نیستند. می‌شود کلیت این‌ها را نادیده گرفت اما گاهی که کپی‌کاران عزیز مرزهای وقاحت (آخ! کلیدواژه آغاز زمستان  برای من این است: مرزهای وقاحت) را در می‌نوردند و یک‌جوری تا می‌کنند که انگار این مدلِ ناقص و بی اصالت، ارثیه پدری‌شان بوده و آن‌ها هزار سال است دارند اینطوری لباس می‌پوشند و غذا می‌خورند و راه می‌روند و می‌خندند و... چاره؟ خوشحال باشیم لااقل که انقدر به چشمِ دیگران می‌آییم که از ما کپی بزنند. مطمئن باشید چشمِ خریدارِ حسابی کیفیت را در جزئیاتِ غیرقابلِ بلند کردن پیدا می‌کند.

دو. یک دوستی دارم که از آغاز رابطه‌ها خوشش نمی‌آید. چرا؟ آغاز رابطه‌ها که پر است از لذت کشف و شهود. معتقد است آن عزیزم‌ها و جانم‌هایی که اول هر رابطه‌ای خرج می‌شود نه تنها حقیقی نیستند که انگار به آدم متعلق نیستند اصلا. آن‌ها جامانده از روابط پیشین‌اند و ته هرکدامشان چشم باز دختر یا پسر دیگری نشسته است که دارد آدم را چپ چپ نگاه می‌کند که هی! این عزیزم نصفش مال من است در حالت حداقلی ماجرا. دوست من از این مصادره کردنِ کلمه‌ای که در همین چند حرف ساده و کوتاه لبریز است از خاطرات یک عاشقانه دیگر می‌ترسد. احساس می‌کند تاب این را ندارد که جانمی خطاب بشود که هنوز هویت مستقلی ندارد. جانمی که در بهترین حالتش عادت آن آدم است. خدا رحم کند اگر ته هر بار ادا کردنش پسِ ذهن آن آدم چهره دیگری، حرکت دستِ دیگری یا هر چیزی متعلق به یک آدم دیگر هم زنده شود. با او موافق هستم؟ قبول دارم که همه اینها درست است. اما چاره چیست؟ ضمن اینکه حیف است آدم لذتِ آغاز رابطه‌ها را حرام کند به نگرانیِ این‌ها. باید از این مراحل عبور کرد و رسید به جایی که آن جانم، جانم باشد. واقعا جانم باشد.

سه. یک آدم‌هایی هم هستند که کفتارهای ایده‌اند. این‌ها دور و بر آدم می‌چرخند و از رویاها و افکار و خلاقیت آدم تغذیه می‌کنند. آن‌ها را بر می‌دارند و در خیال خودشان می‌پرورند و عرضه می‌کنند. از دزدیده شدنش غم‌انگیزتر اما آن است که آن‌ها رویا و ایده آدم را دفرمه می‌کنند. به آن، حواشی برخاسته از جهان خودشان را الحاق می‌کنند و اصل ماجرا را حرام می‌کنند. این از آن چیزهایی‌ست که خیلی روی مغز من راه می‌رود، همچین یورتمه‌وار و کوبنده. چاره؟ فکر کنم ندارد. باید به روی‌شان بیاوری؟ البته. اما آن‌ها غلاف نمی‌کنند. لامصب این یکی دزدیدن بدجوری زیر زبان‌شان مزه دارد گویا.

چهار. من روی واژه‌ها حساسم. روی هر چیزی که نوشته‌ام. برایم نوشته شده... نه اینکه کل ریشه این حساسیت در تقدس ذاتی خود واژه‌ها باشد. اما حساب کنید که واژگانِ شما ابزار واگویه درونی‌ترین حالِ شما می‌شوند. در هر بار نوشتنی آدمیزاد بر خودش زخم می‌زند. خودش را می‌شکافد و خرده خرده‌های خودش را می‌کشد بیرون و در کلمات به میراث می‌گذارد. نوشته که شخصی باشد بیشتر و عاشقانه که باشد دیگر می‌شود حرمی که سراسرش تبرک شده است. ضریحی که حتی چشمِ نامحرم ممکن است خطش بیاندازد. همه آه‌های روی آن نوشته، همه تاریخی که از آدمیزاد در آن کلمه‌ها زندانی شده، همه احساسات پر خونی که در ناچارترین حالِ ممکن یک آدم در پیچ‌های ساکت حروف و نقطه‌های الکن یک واژه، عربده می‌زنند. صدای فریادی که رسایی‌اش فقط قرار است گوش "تو" آن کلمات را کر ‌کند. تحسین دیگران را بخرد اما این دیگران را تا یک سطحی از آن خطابه راه هست. باقی همه‌اش بازی پرغمزه شاد/اندهگینِ عاشق و معشوقی‌ست که من و تویی‌شان در این آرایشِ حسرت برانگیز واژه، هم‌بسترند. حالا فکرش را بکنید یک کسی بیاید و این‌ها را بدزدد. خصوصی‌ترین بیرون‌ریزی حس و حالِ آدمیزاد را بردارد و ببرد و زمزمه کند. خودش را فرو کند. به زور لابد که باز هم نمی‌شود. گوینده و شنونده باید با آن ترکیب سنخیت داشته باشند. آن ترکیب‌ها شبیه همان استایل‌ها هستند. آمده از یک تاریخ. یک سابقه. شبیه جنایت است. آدم احساس می‌کند در معرض یک تجاوز بزرگ، تمام تن و روح و خاطراتش شخم می‌خورد... جهان پر است از کلمات و ترکیب‌های عمومی عاشقانه. تازه گاهی چیزهای تازه‌ای هم مد می‌‍شود. نه حالا این عجیجم و عجقم‌ها. هانی مثلا! از این‌ها استفاده کنند خب! یا که دیوان‌های شعرا را تورق کنند. شعرا همیشه دست‌شان پر است از ترکیب‌های بدیعی که می‌تواند معشوقه را مشعوف کند... برمی‌دارند بهترین آنِ آدم را می‌برند و سلاخی‌اش می‌کنند... درد کشنده‌ای دارد این یکی.

پ.ن: از این بدتر هم می‌شود؟ بله... فکرش را بکنید. فقط یک آن. چشم‌تان را ببندید وبه این فکر کنید یک آدمی باشد که خودش تو یِ شما بوده باشد. خودش مخاطبِ بهترین خطابه شما بوده باشد... آن آدم، غریبه نه (غریبه نیست کسی که همچین گندی بالا می‌آورد؟) همان آدم... همان آدم... همان آدم... همان جمله را... همان ترکیب را... همان واژآرایی زخمی و خونین و دل‌شکسته را، همان ترکیب آغشته به تمام حسرت‌های شما را... همان را... وسطِ یک معاشقه دوزاری و نکبتی خرج کند... این یک هارور اساسی‌ست. آدم با خودش می‌گوید من عریان‌ترینِ خودم را اینجا امانت نهاده‌ام؟ اینجا؟؟؟ آه! نه! چشم‌های‌تان را باز کنید. حتی فکر کردن به همچین کثافتی می‌تواند مرزهای وقاحت را در جهان و مرزهای نفرت را در شما جابجا کند...

  • ندا میری

نظرات (۱۵)

حسابی رفته رو مخ ات این بدلی ها و جعل ها اما اصلن دل بد مدار که تو یه فیلم وطنی یک نفری پرسید: اصل رو از بدل چه جوری تشخیص می دین؟ و جواب شنید : با چشم بسته. 
هپی کریسمس در ضمن!
پاسخ:
:) ها... راستی تایم هپی شدنه کریسمسه 
من یه استاتوس از فیس بوکتون رو یه بار گذاشتم تو استاتوس خودم البته اسمتون رو نوشتم زیرش بخدا...
اصلا اون موقع به این فکر نکردم که شاید دوست نداشته باشین چون انقد خوب بود و بهم حال داده بود(واقعا حالم اون  روز بد بود و اون استاتوس آرومم کرده بود) که گذاشتمش چند روز جلو چشمم باشه...
واقعا ببخشید. فکر نمیکردم ناراحت بشین... :(
پاسخ:
مگه خلم کسی متنی ازم رو منتشر کنه با اسمم ناراحت بشم؟؟ خل هستم ولی نه این مدلیش.... این یه چی دیگه س بابا 
  • زیباسلام
  • سروده ای از علیرضا آذر بنام عشق...
                                                 http://dl.myiranmag.com/M/Alireza%20Azar%20-%20Eshgh.mp3


    پاسخ:
    متشکرم. گوشش می دم :) هر چی در باب عشق باشه خوبه. این که اسمش اصن عشقه دیگه
  • زیباسلام
  • بارانی مورب

    در نیمروزی آفتابی

    هیچ اتفاقی نیافتاده است

    تنها تو رفته ای

    اما من

    قسم می خورم که این باران

    بارانی معمولی نیست

    حتما جایی دور

    دریایی را به باد داده اند

     

    از : رسول یونان

    پاسخ:
    حتی رسول یونان هم می دونست با رفتن من دریایی به باد می ره :)))
    خوبه پس.. :)
    پاسخ:
    :) 
    من فکر می کنم بعضی آدمها مثل تو رو نمیشه کپی کرد...اصلش با فرعش، حقیقیش با مجازیش کلی توفیر داره حتی اگه سارق حرفه ای باشن یا کفتار درنده و...

    حتی تقلید با اصل رفتار  کلی تفاوتشه ندا جانم...
    بدلیاش معلومه ...اصلیاش سکه ست اصلن


    پاسخ:
    قربون این مثل تو رو گفتنت دختر... با من کار بدتری کردن :))) کاش کپی م می کردن لامروتا! (نمی تونستن البته!) 
  • زیباسلام
  • اذن وئر تــــوی گئـــــجه ســی من ده سنه دایه گلیم

    ال قاتانـــدا ســــــنه مشــــــــاطه تماشـــــایه گلــــیم

    سن بو مهتاب گئجه سـی سیره چیخان بیر سرو اول

    اذن وئر من ده دالونـــــــجا سورونـــــوب ســـایه گلیم

    منه ده باخدیـن او شهــــلا گـــــوزوله من قـــــارا گون

    جراتیم اولمــــــادی بیر کلمــــــه تمنـــــــایه گلـــــــیم

    من جهنـــــمده ده باش یاســــــدیقا قویســام سنیله

    هئچ آییلمــــام کـــــی دوروب جنت مــــاوایه گلــــیم

    ننه قارنـــیندا دا سنـــــله اکیــــــز اولســــــایدیم اگر

    ایسته مزدیم دوغولوب بیـــــر ده بو دونیـــــایه گلیم

    سن یاتیب جنتی رویاده گورنـــــــده گئــــــجه لــــــر

    منده جنتده قـــوش اوللام کی او رویـــــایه گلــــــیم

    قیتلیغ ایللر یاغیــــشی تک قورویوب گوز یاشیـــمیز

    کوی عشقونده گــــــــرک بیــــــرده مصـــــلایه گلیم

    سنده صحرایه مارال لار کیمی بیر چیخ نولـــی کی

    منده بیر صیده چیخانلار کیـــمی صحــــرایه گلیـــــم

    آلــــلاهوندان سن اگر قوخمــــیوب اولســـان ترسا

    قورخـــــورام منـــــده دؤنــــوب دین مسیحایه گلیم

    شیخ صنعان کیمی دونقـــــوز اوتــــــــاریب ایللرجه

    سنی بیر گورمک ایچــون معبـــــد ترســــــایه گلیم

    یوخ صنم! آنــــــــلامادیم، آنلامادیــــــم حاشـــــا من

    بوراخیم مسجدیــــــمی سنـــــــله کلیسایه گلیم!

    گل چیخاق طور تجلایه ســـــن اول جلــــــوه طور

    منده موســــی کیمـــــــی او طـــوره تجلایه گلیم

    شیردیر((شهریار))ین شـــــعری الیـنده شمشیر

    کیم دیئر من بئله بیر شیـــــریله دعوایــــه گلیم!؟

    پاسخ:
    من ترکیم خوب نیست. بلد نیستم اصن ینی. باس بدم دایی بچه ها بخونش برام... 
  • احسان سالم
  • مطلب قشنگی بود به مطلب قشنگ منم سر بزنید. گل گل گل گل 
    ؛)
    پاسخ:
    مشمول به حقِ تئوری عشق و خشونت توامان شدی با این کامنتت به قرآن
  • باهار الف
  • (این کامنت یک وصفِ حال است و غیر ازین ارزشِ دیگری ندارد.)
    ساعت به وقتِ من، 4و32دقیقه‌ی بامداد است. توی گوشم هدفون چپانده‌ام و استیون ویلسون دارد برایم می‌خواند که گت آل دت یو دزرو و بعد از خواندن این 4پارتِ تو، به ماتحتِ سوخته‌ی خودم فک می‌کنم. و فکر می‌کنم عجب الکنم در نوشتن و چه کیفی دارد این‌ها را، اینجا، از زبانِ تو خواندن. 
    پاسخ:
    باهار... هوس بغلت که طولانی شده و همین روزها یک شب همه دختر ها رو جمع می کنم خونه جدید و بغلش می کنیم حال خش همون ساعت چهار و اندی رو و باقی به فاکه اصن... تو جاش بکش... جای کلمه خط بزن... رنگ بپاش... نی نی بساز حتی. یه نی نی شکل من هم که طلبمه. نانوشته از تو


  • کلاس اولی حدید
  • معلم خوب ما
    یادم دادی الفبا

    گفتی که باشم دانا
    هم دانا و توانا

    امروز شاد شادم
    زیرا که باسوادم

    آموخته ام الفبا
    سی و دو حرف زیبا

    امروز می توانم
    کتابم را بخوانم

    به لطف آموزگار
    کودک دانا منم

    هشیار و بینا منم
    خوب و توانا منم
    پاسخ:
    :) آفرین آفرین
    :)
    جالبی داستان و از شگفتی های روزگار اینکه دقیقا همون کسایی که داری می گی و حس می کنم مخاطب اصلی این نوشته هستن نه تنها خودشونو از تک و تانمی ندازن بلکه دارن
    سرتکون می دن و می گن واه واه...واه واه... چقد همه شبیه ماناین دردو می فهمم و الان که این نوشته ها و سپس کامنتا رو خوندم بلند بلند دارم می گم ندا راس می گه حسین.  خدا یه چیزی می دونسته که به خر شاخ نداده.
    پاسخ:
    :) ول کن اصن همه رو! خونه تونو بگوووو... خونه "تون"
  • زیباسلام
  • یک آن شد این عاشق شدن،دنیا همان یک لحظه بود

    آن دم که چشمانت مرا،از عمق چشمانم ربود.....................
    پاسخ:
    می گه وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد.... شیطانی که از سجده به آدم امتناع کرده بود... حتی

    دو. نظر کسیه که تو کلانشهر زندگی میکنه.
    پاسخ:
    نمی دونم مدل دیگه ش چیه! من از اول تو کلانشهر زندگی کردم خب!
    برایم مهم تر از شخم زدن خودم این است مساله:
    وقتی با یک نفر در تعاملم میتوانم حدس بزنم درجه گیرنده هایم را در چه میزانی تنظیم کنم و فرستنده ام را نیز. این تلون از روحیه محافظه کارم میاد یا جای دیگر نمیدانم. ولی من در این ارتباط جز صفحه سفیدی نیستم که آن شخص رویش مینویسد. وای بر زمانی که در یک اتاق این یکی بشود دو یا سه و... فاجعه آن زمان رخ میدهد، بایستی میانگین بگیری از آن ها. این راه میانبر به مقصدت یعنی همین بر تو نقاشی کردن نمیرساندت. اگر در صفحه ای چند قلم رژه بروند پاره شدنش حتمی است. راه دیگری هم است که از میانگین گرفتن بدتر است. این که گیرنده هایت را ببندی و کلید فرستنده را با چسب قطره ای تثبیت کنی. 
    پاسخ:
    بستن گیرنده و فرستنده که اصلا گناه نابخشودنیه آقا... ته خط هم اون ور تر حتی
    باید صفحه ضخیم باشه تا راحت جر نخوره. بی خیال.
    پاسخ:
    ضخیم ترین صفحه ها هم البته ممکن است جر بخورند...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی